کبوتر کله دم سبز قهوه خانه
ما هم چند نفری بودیم که بیشتر اوقات بیکاریمان را در بنگاه خاور میانه نزد حاج
احمد می بودیم و گاهی اوقات غروبا هم یک سری می رفتیم پارکینگ و ساعتی
انجا می نشستیم در بین دوستانمان شخصی بود بنام اقا فری که در حدود چهل
سالی بود پیش حاج احمد کارمند بود و در حدود سی چهل جفت از کبوتر های
قهوه خانه را داشته و در همان گاراز خاورمیانه نگهداری می کرد و چندین گرو هم
در انجا بسته بود و بعد از اینکه دیگر کبوتر بازی را جمع کرده این چندین جفت
کبوتر ها را نگه داشته
با سلامی دوباره خدمت تمامی عزیزان
همان طوری که قبلا اعلام کرده بودم در این قسمت ماجرای گروی حاج اصغر
رضایی معروف به =اصغر حاج اکبر=با شادروان ایرج بختیاری معروف به
=ایرج زاغی= راعنوان نمایم
حول و حوش سال های 1367 یا 1368بود بعد از مدت ها تعطیلی پارکینک امیر
اول خیابان خیام جنوبی نبش میدان اعدام شروع بکار کرد سرقفلی این پارکینک
متعلق به حاج اصغر رضایی و حاج احمد جعفری بود یک سالی از شروع بکار
پارکینک مرحوم حاج حسن رضایی برادر کوچکتر حاج اصغر تعدادی کبوتر اورد به
روی بام پارکینگ در ابتدا باید به اگاهی دوستان برسانم که حاج اصغر به غیر از
خودش سه برادر دیگری داشت بنام حاج حسن حاج احمد و حاج محمود که
حاج حسن در تیمجه حاجب الدوله مشغول بود و حاج احمد در میدان غار بنگاه
خاور میانه و حاج محمود در خیابان ارامگاه مشغول بودندباری با اوردن کبوتر توسط
حاج حسن به پارکینگ اتش نهفته در دل حاج اصغر شعله ور شد و بعد از چند روز
دیگر شروع به ساختن گنجه های متعدی نموده و شروع به جمع اوری کبوتر از
اینجا و انجا می کند و بعد از مدتی به کاشان رفته و از مرحوم سید عباس و جواد
پوزه ای چند سری جوجه اورده با اوردن جوجه ها دنبال یک بوم دار می گرد تا اینکه
شخصی بنام شعبون که با عباس گارازی در باغ اذری کبوتر بازی می کردند را به
همراه نادر اورده و اختیار کبوترها را به انان می سپارد با امدن این دو نفر باز حاج
اصغر از کاشان چندسری جوجه کبوتر اورده شعبون و نادر هم شروع به جلد کردن
چوچه ها نموده و در حدود چهار صد تایی کبوتر قلم و جلد می نمایند و در طول این
مدت حاج اصغر هم سنگ تمام گذاشته و همه رقمه به شعبون و نادر می رسیده
و در این مدت هم دوستان زیادی به پارکینگ امده و پاتوق چند نفری هم شده
معروف به=اصغر حاجی= که در میدان اعدام کبوتر بازی میکرد را با شادروان
ایرج زاغی را بازگو خواهم نمود
با تشکر
دو ستان عزیز عکسهای کبوتر قهوه خانه اماده است منتها لب تاپ من
یک ایرادی داره که تا چند روز اینده برطرف می شود
قدری از بیماری او صحبت کردیم بعد او در دنباله صحبت دوباره از کبوتر و روز گرو
حرف به میان اورد و او هر چی که می گفت من می خندیدم بعد گفت من تاوانم
را از اقای احسانی گرفتم شما هم باید تاوان من را بدهید باز من با خنده گفتم
اقای احسانی باید از تو تاوان می گرفت تو گرو را بهم زدی علی گردن هم مشدی
بود که از تو تاوان نگرفت او با عصبانیت صحبت میکرد و ما می خندیدیم اخه
خیلی ادم با مزه ای بود مخصوصا الان که با حرص حرف می زد قیافه اش خیلی
خنده دار شده بود در همین موقع یک پرستار امد که به او امپول تزریق کند و پرستاره
همین طور که داشت به او امپول تزریق می کرد محمود اقا یک جمله ای به او
گفت که ما سه نفر هم خجالت کشیدیم و هم کلی خندیدیم در حدود یک ساعتی
ما انجا بودیم که محمود اقا چند بار پرستار را صدا زد و مدام می گفت دلم درد
می کند چند دقیقه بعد ما خداحافظی کرده و امدیم از بیمارستان بیرون
با امدن ما شادروان دچار عارضه دل درد شدید تری می شود و همان موقع او را
برده داخل اطاق عمل و ده سانت از روده های او را کوتاه می کنند
بعد از مدتی که می بیند دیگه این بیماری دست از سرش بر نمی دارد و هر
روز حالش بدتر می شود یک روز با همان حال می اید به گاراز قبلا هم با اقا
نظام قرار گذاشته بوده و همه کبوترها را می دهد به او کسی که یک پر
کبوتر هایش رابا دنیا عوض نمی کرد و اخرین خاطره با او را بازگو کنم در این
مدت چند سالی که من با او دوست بودم و با اینکه هفته ای پنج روزش را در گاراز
پیش او بودم با اینکه خیلی اصرار می کرد من یک روز برای ناهار انجا نماندم از
قضا یک روز ساعت سه بعد از ظهر رفتم انجا دیدم با یکی از دوستان مشترک
دارند نهار می خورند بعد از تعارف منهم چند لقمه ای خوردم در حین غذا خوردن
ان دوست مشترک را که بنا بر دلایلی نام او را نمی اورم با جدیت کبوتر های
نرو ماده محمود اقا را جفتی دویست هزار تومان خواست او نداد ان دوست
دسته چکش را اماده گذاشته تا محمود اقا بگه اره و او هم مبلغ را بنویسد حتی
چندین بار ان دوست اصرار کرد در حالی که در ان ایام نر و ماده خوب جفتی بیست
تا سی هزار پولش بود حالا شما مجسم کنید روزی را که با حال مریضی
و تنی رنجور از شدت بیماری امده به روی بام تا کبوترها را تحویل اقا نظام بدهد
باری ان روزی که من در بیمارستان به ملاقات او رفتم این اخرین دیدار من با
این امپراتور کبوتر بازی بود
در اینجا من می گویم کجایی ای امپراطور تا ببینی یک عده از این کبوتر دارها نه
کبوتر بازها که تازه ظهور کرده می خواهند جا پای تو بگذارندو ادای بعضی از
کارهای تو را در می اورند در صورتی که اصلا و ابدا گروه خونشان به این
حرف ها نمیخورد در اینجا است که من و امثال من می گویم دیگر هیچ
مادری همچون تو نزاید
روحت شاد محمود حاج نبی=اهنگر=
پرچم دار کبوتر بازان تا اخر دنیا
در ضمن چندین حلقه فیلم نوار دیویدی از این مراسم میهمانی و دیگر مراسم
های باغ وجود داره که الان بیست سال از ان تاریخ گذشته باید ببینم کیفیتشو
اگر از دست نداده باشه انها را در معرض دید دوستان قرار می دهم
باری بعد از چند روزی از طرف دادسرا محمود اقا و داود اینا را خواستند و نفری
صد هزار تومان انها را جریمه کرده و محمود اقا را هم یک جریمه دیگر کردند
که سیصد کبوتر به دلخواه خود تحویل دهد و بعد از چند روز دیگر من رفتم
میدان تحریش و از شادروان علی صبا مبلغ سه میلیون تومان را گرفتم و اقای
احسانی هم با بهم خوردن گروی محمود اقا و مامور بازی گرویشان را فسخ
نموده و هیچ گونه تاوانی از طرفین رد و بدل نشد و اما در همه جا شایعه شده
بود که من باعث مامور بازی و بهم خوردن گرو شده ام تا اینکه بعد از یکی دو
سال شادروان دکتر عشقیار که در یک مجلس میهمانی که عده بسیار زیادی
از عشقبازان هم حضور داشته اند اعلام می کند که در روز گروی خدا بیامرز
محمود اقا با علی گردن او بوده که زنگ زده به اداره امنیت ملی و باعث بهم خوردن
گرو او بوده و دلیلش را هم اینطور بیان نموده که در یک میهمانی که محمود اقا هم
حضور داشته یک بحثی به میان امده که در انجا شادروان محمود اقا نسبت به
مرحوم عشقیار بی احترامی و یک جورایی او را کنف کرده در ضمن برای اندسته
از دو ستانی که شناختی از مرحوم دکتر عشقیار ندارند باید به سمع و نظرشون
برسانم که ایشون پدر سه شهید والا مقام بودند
بعد از ان روزی که در دادسرا من با محمود اقا صحبت کرده دیگر او را ندیدم
و هر گونه تماسی هم بین ما قحط شد تا اینکه او بیمار و در بیمارستان بستری
می شود که باز یک شب اقای حسین ایزدی=حسین قزوینی=زنگ زد منزل
و گفت محمود اقا در بیمارستان الوند بستری است بیا برویم عیادتش من گفتم
نه نمی ایم گفت می گویند سرطان دارد یکوقت میمیرد انوقت حسرت می خوری
که چرا بدیدن او نرفتی با شنیدن نام سرطان من بدجوری حالم گرفته شد
به حسین قزوینی گفتم پس فردا بعد از ساعت ملاقات برویم که کسی نباشد
گفت باشد وقرار ساعت شش بعدازظهر را جلوی درب بیمارستان را گذاشتیم
فردا من با یکی از دوستان خود که انهم به دیار حق رفت و تاکسی داشت
رفتیم به بیمارستان دیدیم حسین قزوینی منتظر ما است از همان جلوی
بیمارستان یک دسته گل گرفته و به نگهبان انعامی داده و رفتیم طبقه سوم
جلوی اطاق محمود اقا که رسیدیم من یکجوری شدم در زدیم خانم محمود اقا
در را باز کرد و خودش از اطاق خارج شد داخل رفتیم خدا بیامرز روی تخت دراز
کشیده و سرم به دسنش وصل بود سلام کرده و رویش را بوسیدیم و من یک
کمی با او شوخی کرده و او هم با خنده جواب من را داد
باز دوباره من سفارش انها را کرده و شام برایشان گرفته و خداحافظی کرده
امد م خانه تا فردا صبح که رفتم دادسرا دیدم جلوی داد سرا چندین نفر از
دوستان مشترکمان ایستاده و منتظر هستند چونکه هنوز محمود اقا اینا را
نیاورده بعد از سلام و احوال پرسی من هم با انها منتظر امدن انها شدیم در حدود
یک ساعت بعد انها را اوردند ما هم همگی رفتیم داخل و جلوی اطاق بازپرس
که محمود اقا اینا را برده بودند تو ایستاده بودیم در حدود نیم ساعت بعد یکی از
داخل اطاق باز پرس امد بیرون و صدا زد حمید حسنلو بیاید اقای باز پرس کارش دارد
در این موقع یکی از دوستان به نام منصور سهرابی که برادر کوچکتر اقای ذبیح
سهرابی است خودش را به نام من وارد اطاق بازپرس کرده در انجا از او بازپرس
سوال می کند که طرف گروی اقای حاج نبی شما هستید که منصور سهرابی
می گوید که اقای بازپرس شما صورت قرارداد را اگر دقت کرده باشیند بنام
اقای حاج نبی و اقای علی اهن خواه می باشد نخیر بنده با ایشون گرو نبستم
بعد از مدتی همه از اطاق ریس امدند بیرون همه را ب سند ازاد کرده بود تا بعدا
با امدن امدن محمود اقا از اطاق من دیگر نتوانستم جلوی عصبانیت خودم را بگیرم
رو به سوی ان خدا بیامرز کردم و گفتم من ادم فروش هستم یا تو او در جواب من
داود را نشان داد و گفت من اسم تو را نیاوردم او اسم تو را گفت که باز داود گفت
من نگفتم خلاصه باز من نفهمیدم این دو نفر کدامشان راست می گفتند
با بهم خوردن گرو ما هم دیگر کبوتر هایمان را از گنجه بیرون نیاورده تا روز دوازدهم
تیر که شبش داود زنگ زد منزل و به من گفت دو سه روز دیگه می خوام
یک مهمانی بدهیم و کبوتر هوا کنیم من عصبانی شدم و گفتم بابا داود ول کن دیگه
مگه این خلق الله را ندیدی چی به روز ما اوردند هنوز لقمه از گلویشان پایین نرفته
شروع به متلک انداختن و چرت و پرت گویی می کنند نه بابا ولش کن در جواب من
گفت من به فلانی و فلانی گفتم اگر هوا نکنیم بد میشه این را هم بگویم که
تمام خرج و مخارج باغ بعهده من و علی گردن بود و یه جورایی بیشترش به عهده
من بود که بماند فردای قیامت باید جوابگو باشیم
از فردا دوباره کبوتر ها را بیرون کرده و شروع به ساز نمودن انها کردیم ولی در
این چند روز که کبوتر ها بیرون نیامده خیلی هاشون تو لک رفته بعضی ها
پشت پر ریخته بعضی ها هم پر ریزی را شروع نموده خلاصه قرار بر این شد
که روز هفدهم تیر سیصد و شصت و یکی کبوتر هوا کنیم که شصت و یک کبوتر
بیشتر از تعداد گرو مهر کنیم روز هفدهم مهمانان بسیاری امده بودند هر کسی
را که شما تصور کنید امده بود که اگر بخواهم نام همه اشان را ببرم یک تریلی
باید اسامی بنویسم راس ساعت شش داود کبوترها را زد پا شدند کبوترها سه
چهار دسته شدند و تا فاصله یک کیلومتری دوره می رفتند تا ساعت نه صبح
که بیست و پنج عدد کبوتر با هم نشستند در ضمن داور هم شادروان علی صبا
بود که عین یک گروی رسمی حواسش همه جا بود خلاصه کبوترها همین جوری
در ساعت و دقیقه های متفاوت می نشستند که در حدود صدو سی چهل
کبوتر خورد به بعد از ظهر و بعضی از کبوترهایی که از ظهر ببعد می نشستند
را مرحوم ایرج زاغی می گرفت و به میهمانان نشان می داد و می گفت این کبوتر
با این پروپوشال رفته اینقدر ساعت پریده بعد از نشستن اخرین کبوتر ساعات
کل کبوتر را جمع زدند که شد پنج ساعت و بیست و پنج دقیقه
رییس کلانتری منطقه خاوران که مامورانش در حال نظم دادن به مردم تماشا چی
بودند و منو هم به خوبی می شناختند رفیق فابریک من بود و با من خیلی ندار
بود این توضیح را باید میدادم چونکه بعدا این مسله باید عنوان می شد کبوترها در
بالا اسمان داشتند می پریدند که از بانکی که من در ان حساب جاری داشتم برای
یک موضوع مهمی ریسش به من زنگ زد و گفت فوری بروم بانک و من هر کاری
کردم فردا بروم قبول نکرد خلاصه من راه افتادم که بروم اینرا هم بگویم دران زمان
من یک ماشینی داشتم که خیلی توی چشم بود برای این دلیل اینرا گفتم که
به خاطر ماشین که توی چشم بود خیلی ها هم که من را نمی شناختند از
طریق ماشین من را شناختند و می گفتند یکی از حریف های محمود اقا اینه
با حرکت کردن ماشین خیلی ها دیدند که من رفتم رفت و برگشت من در حدود
یک ساعت طول کشید وقتی که من امدم هنوز کبوتری ننشسته بود من با چند
نفر از دوستان نبش خیابان هاشم اباد ایستاده بودیم که اقای امیر حصاص =امیر زاغی=
من را صدا کرد من بطرف او رفتم و صحبت کنان رفتیم انطرف خیابان و سر
یک موضوع ای داشتیم جر و بحث می کردیم و نزدیک بود کار به زد و خورد فیزیکی
برسد که دوستان سر رسیدند و هر کدام ما را به طرفی بردند که بعد ها با امیر خان
دوست شده در همین زمان من دیدم جلوی فرهنگ سرا ولوله ای افتاده و هر کس
بطرفی فرار می کند قضیه را پیگیری کرده دیدم مامورها ریختند و دارند تماشا چی ها
را می گیرندو یک عده مامور هم رفتند داخل گاراز خدا بیامرز محمود اقا و داود و
چند نفر دیگه را دستگیر کرده و اقا رضا حبیب و حاج علی اقای صبا با چند نفر دیگر
که در روی بام بودند از خانه همسایه فرار کرده خلاصه اوضاع قمر در عقربی شده
بود و اما کبوتر ها از بالا امده برای نشستن و کسی هم روی بام نبوده من هم
با چند نفر از دوستان سوار ماشین شده و امدم منزل فردای ان روز هم یک روز
تعطیل بود خدا بیامرز محمود اقا و داود و دو نفر دیگر که یکیشان اقای هوشنگ
سپاهی و دیگری دوست محمود اقا بود که من نمی شناختم را در بازداشتگاه
کلانتری نگه داشته بودند من رفتم کلانتری پیش ریس و گفتم جریان چیه چرا
اینجوری شد که برام توضیح داد که از بالا دستور امده و خود ما هم خبر نداشته
بطور ضربتی این اتفاق افتاده من قبل از اینکه وارد کلانتری بشوم دیدم اقا رضا
حبیب اقای داود زاغی و اقای علی الماسی جلوی کلانتری ایستاده اند بعد از
سلام و احوال پرسی قدری راجب این اتفاق صحبت کرده بعد من وارد کلانتری
شده و بعد از اینکه ریس توضیح داد جریان را برام سفارش محمود اقا اینا را کرده
و گفتم بگو بیارنشان تا من انها را ببینم پاسبانی را صدا کرده و به اتفاق رفتیم
جلوی بازداشتگاه درو باز کردند اولین کسی که خارج شد خدا بیامرز محمود اقا
بود تا چشمش بمن افتاد با ناراحتی گفت کار خودت را کردی من نگاهی به او
کرده گفتم کدام کار گفت همه دیدن که ساعت ده سوار ماشین شدی و رفتی
پیش دوستت ریس کلانتری و انها هم ریختن همه را گرفتند من خندیدم گفتم
تو که خوب منو می شناسی من از این نامردی ها بلد نیستم و ان خدا بیامرز
پاشو تو یک کفش کرده که کار خودت است منهم دیگه از کوره در رفتم و برای
اولین بار تو روی خدا بیامرز ایستاده بعد از اینکه صدای ما قدری بلند شد مامورها
انها را کردند توی بازداشتگاه و من را بردند پیش ریس
این نکته را فراموش کرده سه روز هم پای دون اب داشتیم خلاصه روز گرو
4=4=76 رسید دران روز از صبح خیلی زود عشقبازان زیادی برای تماشا
امده بودند و در جلوی فرهنگسرا نشسته یا ایستاده بودند راس ساعت
شش محمود اقا کبوترها را زد پا شدن و از همان ساعت اولیه سیصید و
یک کبوتر به سه دسته تقسیم شدند و در میان تو پایین شروع به پریدن
کردند و این سه دسته کبوتر یک دسته ان به سمت هاشم اباد و دو دسته
بطرف فرهنگسرا در حال کت زدن بودند حدود بیست دقیقه ای از زمان پرواز
کبوتر ها گذشته بود که من رفتم داخل گاراز و دیدم خدا بیامرز محمود اقا
توی دهنه گاراز ایستاده ودستها را از پشت به کمر زده سلام کرده و با
لبخندی جواب سلام مرا داد ولی رنگش کمی پریده و پشت سر هم سکسکه
می کرد که من به شوخی حرفی به او زده ولی او از روی دلشوره ای که
داشت جواب شوخی مرا مثل همیشه با خنده نداده بلکه با ناراحتی جوابم
را داد من بهش گفتم این کارا چیه می کنی یعنی سکسکه کردن که مشتش
را باز کرد و گفت کبوترها این همه دان دارند باز هم می گویم به خدا قسم
تا به اینجای این نوشته ها مو به مو عین اتفاقاتی که رخ داده و عین جملاتی
است که گفته شده و باز این نکته را عنوان کنم که هر کسی که گرو می بندد
ولو بار اولش هم باشد دل توی دلش نیست که نکنه کبوترام بشینند و ابرویم
برود و یا ساعت کم بیاورم و از این قبیل داستان ها و اما ان شخص کسی باشد
مثل اقا محمود با ان همه برد و ان همه سابقه باید هم که رنگش کمی پریده
و دچار سکسکه شود و غرض از نوشتن اینگونه مطالب بیان کردن حقیقت
است و گفتن واقعیت ها نه چیز دیگر و هر چه افتاب داشت گرمایش بیشتر
می شدو عقربه های ساعت رو به جلو می رفت جمعیت هم بیشتر می شد
و چندین نفر از مامور های کلانتری محل که با محمود اقا اشنا بودند مردم را
هدایت می کردند به طرف پارک جنب فرهنگسرا کبوترها به همین منوال داشتند
کت می زدند تا ساعت هشت صبح که در حدود بیست عدد کبوتر که جلوی
دو تیپ بودند به فاصله کمی از انها از طرف فرهنگسر امدندبطرف بام در ارتفاع
خیلی پایین و نزدیگی بام لنگ باز کردند برای نشستن من هم با با عده
زیادی از مردم روبروی گاراز جلوی فرهنگسرا ایستاده بودیم و داشتیم تماشا
می کردیم که چند نفری از انها گفتند الان این بیست تا می نشینند که یک
وقت دیدیم مرحوم علی صبا امد توی سینه کبوترها و ان تعداد کبوتر به فاصله
پنج متر از روی بام رفتند به طرف هاشم اباد و ان دو دسته تیپ هم به دنبال انها
که من از همانجا زنگ زدم به داود که روی بام بود و گفتم پس تو اونجا چیکار
میکنی گفت من در اطاقک راه پله هستم و من جریان را برایش گفتم ان هم
به مرحوم حاج علی صبا می گوید و او در جواب می گوید من رفتم جلو که ببینم
از این بغل کسی سیاهی نکند الله اعلم خدا می داند باری کبوتر ها همینطور
داشتند می پریدند تا ساعت ده صبح که این سه دسته رفتند جایی که بایستی
می رفتند جوری که با چشم بسختی می شد انها را دید
با ساخته شدن پاساز اقای احسانی کبوتر ها را از بام فبلی منتقل کردند
به روی بام پاساز و بعد از مدتی که خدا بیامرز محمد زاغی کبوتر بازی را
در بام حدید ادامه داد از پیش اقای احسانی رفت و با رفتن او اقای عباس
زاغی جند سالی به کبوتر بازی ادامه داد تا اینکه بعد از قرارداد گروی علی
گردن با محمود اقا اقای احسانی هم همان تعداد و همان مبلغ را با محمود
اقا صحبت اولیه را کرده تا قرارداد را بنویسند
یک روز اقای احسانی زنگ زد به من تاریخش را دقیق نمی دانم و گفت یک
عدد فتوکپی از قرارداد گرو علی گردن با محمود اقا را بیاور فردا شب تا به
اتفاق هم برویم منزل اقای محسن گلی در چهار راه سیروس من گفتم چشم
قرارداد را می اورم ولی اگر اجازه بفرماید خودم بنا به دلایلی نیایم که ایشون
فرمودند نه حتما خودت هم باید باشی باز گفتم چشم و فردا شب رفتیم به
مکان اقای گلی منزلی بود که در انجا اشپزخانه زده بود و جای شیک و تمیزی
بود نیم ساعتی نشسته بودیم که خدا بیامرز محمود اقا با اقای یدالله جیران
و اقا رضا حبیب و یکی دو نفری که باز نامهایشان را فراموش کرده امدند تا منو
دید تعجب کرد و قدری با او شوخی کرده و حاضرین خندیدند
که پس از صلوات فرستادن جمع و صحبت های اولیه متن قرار داد را طبق
گروی علی گردن و تاریخ همان 4=4=76 محمود اقا برای هر دو نفرشان هوا
کندو اقای احسانی چند روز بعد که باز متاسفانه تاریخش را فراموش کردم هوا کند
نیمه های خرداد ماه بود که قرار گذاشتیم در تاریخ بیست و پنجم خرداد ساعت
شش بعد از ظهر در بنگاه خاور میانه جمع شویم وصحبت های اخر و اعلام
نام داور های دو طرف را در تاریخ فوق من رفتم میدان تجریش تا شادروان حاج
علی اقای صبا را بیاورم در ان سال هم اقای علی صبا ساخت پاسازش را
به اتمام رسانیده و مشغول فروش یا اجاره مغازه های داخل پاسازش بود
و یکی از همین مغازه ها را در همکف بعنوان دفتر کرده و دران نشسته بود
بعد از خوردن یک استکان چای بهمراه حاج علی اقا امدیم به طرف بنگاه
خاور میانه و وقتی رسیدیم با اینکه قبلا عنوان کرده کسی از این نشست
خبردار نشود تا در نهایت خلوتی و ساکتی مکان این قضیه هم تمام شود
من دیدم حمعیت زیادی نشسته و منتظر ما هستند
با امدن حاج علی اقا صحبت شروع شد باز کمی بحث از دو طرف راجب داورها
شروع شد بدین صورت که محمود اقا اقا رضا حبیب را داور اعلام نمود و داود
گفت اقا رضا انجا یعنی پشت بام شما کبوتر بازی میکند اگر اینجوریه من
هم علی گردن را داور می گذارم از این جور بحث ها تا اینکه داور محمود اقا
شد اقا داود زاغی داور علی گردن هم شد اقای حسن خندان
و بعد از نوشیدن چای همگی خدا حافظی نموده و هر کس رفت از پی کار
خودش تا روز گرو
با گذشت روزها و نزدیک شدن به ماه تیر بازار شایعات هم زیادتر می شد
و هر روز یک حرف و حدیثی تازه رواح پیدا میکرد یک روز عصری ما نزد حاج
احمد رضایی بودیم با چند نفر از دوستان که دیدیم اقا ماشالله خیلی اخمو
و عصبانی وارد شد و سراغ داود را گرفت حاج احمد اقا گفت داود امروز اینجا
نیامده چیزی شده عمو اقا ماشالله با عصبانیت زیاد گفت ناهار پیش محمود اقا
بودم که محمود اقا گفت داود به من گفته که اقا ماشالله پیره اگر یه وقت بمیره
پولها هم که پیش اونه تکلیف چی میشه ما همگی با تعجب به همدیگر نگاه
کرده و همگی گفتیم نه بابا داود این حرفو نمی زنه بعد اقا ماشالله گفت محمود
اقا گفته هر موقع که خواستی داود را بیاور روبرو کنیم خلاصه بعد از ساعتی اقا
ماشالله خداحافظی کرد و رفت با رفتن عمو من شماره منزل داود را گرفتم و
قضییه را برایش تعریف کردم که انهم گفت من همچون حرفی را نزدم
فردای انروز رفتیم قهوه خانه با داود اقا ماشالله هم انجا بود بعد از سلام که
جواب سلام داود را با اخم داد قرار شد بعدازخوردن یک چایی بروند پیش محمود
اقا داود و اقا ماشالله دوتایی رفتند بعد از دو ساعتی امدند بنگاه خاور میانه که
من پرسیدم عمو چی شد گفت کار به انحا کشید قران اوردند و محمود اقا زد
روی قران در حضور داود و گفت که یک همچین حرفی را تو زدی و اقا داود
هم میگه من نزدم این حرفو و تا زمانیکه اقا ماشالله و محمود اقا زنده بودند
و تا به همین ساعت ماها نفهمیدیم که حرف داود با حرف خدا بیامرز
محمود اقا کدامشان راست بوده و هر دو نفرشان حق را بخود می دادند من بعد ها
از هر کدا مشان که پرسیدم محمود اقا می گفت داود این حرف را زده و داود
می گفت من این حرف را نزدم خود محمود اقا زده
خلاصه با این موضوع که رو شد اقا محمود گفت داور وسط که اقا ماشالله بود
را عوض کنیم علی گردن و داود هم می گفتند چونکه قرارداد امضا شده با
نام داور وسط اقا ماشالله و محمود اقا میگه داور وسط عوض شود گرو را باخته
و از سر نو یک گرو دیگر با همان متن قرارداد قبلی بنویسیم و این کشمکش
ادامه داشت تا اینکه باز با وساطت بزرگان و خود اقا ماشالله که دیگر به هیچ
عنوان قبول نکرد داور وسط باشد بعد از عنوان شدن نا م چند نفر بالاخره
دو طرف قبول کردند که شادروان حاج علی صبا داور وسط باشد و در تاریخ
بیست و پنجم خرداد هر دو طرف نام داورهای خود را اعلام کنند
قرار بر این شد که روز نوشتن قرارداد ایرج خان و حاج اصغر هیچکس خبردار نشود
تا در محیطی ارام متن قرارداد نوشته شود و روز جمعه که قهوه خانه تعطیل بوده
را انتخاب کرده و ساعت پنج بعد از ظهر در روز جمعه ما با چند نفر از دوستان و ایرج خان
نهار منزل اقا ماشالله دعوت بودیم تا ساعت چهار بعد از ظهر همگی امدیم قهوه
خانه تا از در وارد شده دیدیم کیپ تا کیپ ادم نشسته حالا این همه جمعیت از کجا
فهمیده و امده بماند چند دقیقه بعد هم حاج اصغر با جند نفر از دوستان از در وارد شد بعد از
سلام و علیک کردن و نوشیدن یک استکان چای اقا ماشالله و ایرج خان و حاج اصغر
در گوشه ای از قهوه خانه سر یک میز جداگانه نشسته بعد از کمی صحبت کردن
داود خدیجه را صدا کرده تا متن قرارداد را بنویسد
در قرارداد نوشته شد که تعداد سیصد و یک کبوتر و مبلغ دو میلیون تومان هم پول
که در تاریخ چهارم تیر ایرج خان این تعداد کبوتر هوا کند و در تاریخ هشتم تیر حاج
اصغر این تعداد کبوتر هوا کند بعد از نوشتن قرارداد و فرستادن یک صلوات جمعیت
پراکنده ما هم به اتفاق اقا ماشالله و حاج اصغر امدیم پارکینگ
سه روز مانده به چهارم تیر از جانب حاج اصغر دو نفر رفته منزل ایرج خان برای پای
اب و دان و برای مهر کردن کبوتر های ایرج خان شخصا خود حاج اصغر رفته و کبوترها
را مهر نموده در روز چهارم تیر راس ساعت شش صبح شادروان ایرج خان سیصد و
یک کبوتر را خورد خورد زد پا شدن تعدادی از کبوترها از همان دقیقه اول بصورت تکی
مایه گیر شده الباقی هم در دو دسته بصورت تیپ شروع به کت زدن کردن در میان تو
وسط با گذشت یک ساعت کبوترها گاهی اوج گرفته و دوباره بعد از نیم ساعتی
برمی گشتند به همان میان تو وسط که تا ساعت هشت و نیم در حدود
شصت کبوتر نشسته
ایرج خان بعد از نوشیدن چای رو به دوستش کرده و گفته پا شو بریم توی خانه
توری کبوتر ها را تماشا بکن و رو به حاج اصغر کرده و خیلی با اطمینان می گوید
حاج اقا قفل در خانه توری را باز کن تا ما یک نگاهی به کبوتر ها بیاندازیم در جواب
ایرج خان حاج اصغر با یک لحنی می گوید کلید دست کارگر کارتک زنه است و او
هم رفته نانوایی برای خرید نان ایرج خان نگاهی به حاج اصغر می اندازد و با
ناراحتی خدا حافظی کرده و از در پارکینگ خارج می شود او می دانست که حاج
اصغر مخصوصا و به دروغ گفته که کلید گنجه ها نزد کارگر است و این حرکت حاج
اصغر براو خیلی گران امده مخصوصا پیش دوست خود به نحوی کنف شده
در اینجا این مسله را عنوان کنم که حاج اصغر حساسیت بیش از حدی نسبت به
کبوتر ها داشته اللخصوص به بیماری کبوتر ها و در ان سال هم بیماری نیوکاسل
بد جوری شیوع و رواج یافته بود
چند روزی از این قضیه گذشته که ایرج خان توسط اقا ماشالله به حاج اصغر
پیغام می فرستد برای بستن گرو بعد از رساندن پیغام ایرج خان توسط اقا
ماشالله حاج اصغر هم می گوید ایرادی ندارد بگو هر زمانی که خواست بیاید به
پارکینگ برای بستن گرو و نوشتن قرارداد اما ایرج خان به اقا ماشالله می گوید که
به پارکینگ نمی ایم جای دیگر قرار بگذاریم اینرا یادم رفت که بنویسم زمانی که
ایرج خان به اقا ماشالله پیغام گرو بستن با حاج اصغر را می دهد اقا ماشالله یکه
خورده به ایرج خان می گوید شما دو نفر خیلی سال است که دوست هستید
بستن گرو با هم برای جفتتان عیب است که ایرج خان اقا ماشالله را قسم داده
که شما دخالت نکن بعد جریان را برای او شرح داده با گفتن ایرج خان که برای نوشتن قرارداد به پارکینگ نمی ایم بنا شد که هر دو نفر شان بروند به قهوه خانه
سه روز مانده به رفتن قهوه خانه برای نوشتن قرارداد ایرج خان امد به بنگاه
خاور میانه نزد حاج احمد از قضا ان روز هم رحیم عیسی بالا برای سر زدن به
کبوترهای اقا فری امده بود انجا و صحبت گرو به میان امد هر چه حاج احمد و ما
چند نفر که در انجا حضور داشته و رحیم عیسی بالا به ایرج خان گفته که بابا از
خر شیطون بیا پایین همه ماها را قسم داده و گفت خواهش می کنم شما ها
دخالت نکنید
با گذشت این سال ها رفت و امد هم به پارکینگ زیادتر شده و طبق معمول
در بین انها چند نفر مگس های دور شیرینی هم بوده و قبلا هم این مسله را
عنوان کردم به جز دو و سه نفری حق رفتن به روی بام را نداشته و کلید
گنجه های گوشه پارکینگ در دست خود حاج اصغر بوده و اب و دان دادن به
کبوتر های داخل انها به عهده حاج اصغر بود و کسی هم حق وارد شدن به داخل
خانه توری جلوی گنجه ها را هم نداشته در بین دوستانی که به پارکینگ می امدند
دو و سه مرتبه هم شادروان ایرج زاغی امده و حتی به روی بام هم رفته و از
نزدیک کبوترها رادیده و خیلی هم از کبوترها و روش کبوتر بازی رحیم عیسی بالا
خوشش امده و تعریف نموده از اخرین باری که ایرج خان به پارکینگ رفته چند ماهی
گذشته یک روز ما پیش حاج احمد بودیم داشتیم نهار می خورده که ایرج خان از
در وارد شده بعد از سلام و علیک کردن و با تعارف کردن ما او هم شروع به خوردن
غذا با نموده و پس از خوردن غذا رو به حاج احمد و ما کرده شروع به تعریف از
کبوتر های حاج اصغر و از کبوتر بازی رحیم عیسی بالا نموده و حتی این کلمه را
هم گفته کم کسی پیدا بشود که در گرو حاج اصغر را ببرد حتی محمود اهنگر
این عین گفته های انروز ایرج خان بود و بعد از ساعتی موقع خدا حافظی اقا فری
یک عدد جوجه زردی به او داده و ایرج خان هم تشکر کرده و از در بیرون رفت
یک ماهی از این جریان گذشته یک روز ایرج خان با یکی از دوستانش که جوانکی
بوده از میدان اعدام عبور می کردند و دوست ایرج خان با دیدن کبوتر ها در اسمان
به ایرج خان می گوید این کبوتر ها مال چه کسی است و ایرج خان در پاسخ
می گوید مال یکی از دوستان است اگر دلت می خواهد بیا برویم کبوتر ها را از
نزدیک تماشا کن و بعد وارد پارکینگ می شوند حاج اصغر هم با دیدن ایرج خان
از روی صندلی پا شده بعد از رو بوسی و سلام کردن تعارف کرده و خودش دو تا
استکان چایی ریخته و جلوی انها گذاشته
در سال اول که حاج حسن برادر کوچکتر حاج اصغر کبوتر اورد به پارکینگ و جند
ماهی خودش کبوتر بازی می کرد و خیلی هم دوست داشت یک گرو ببند ولی
قسمتش نشد و در همان سال به علت سکته دار فانی را بدرود گفته اینرا هم
اضافه کنم که حاج حسن مردی عشقی و لوطی و با مرام بود در ضمن او داماد
مصطفی دادکان=مصطفی دیوانه=بود در کل خدایش هر چهار برادر لوطی و مشدی
بوده و هستند باری بعد از برد این دو گرو حاج اصغر و دو برادر دیگرش خیلی افسوس
جای خالی حاج حسن را خورده و متاثر بودند
باری بعد از گرو رحیم عیسی بالا یک سری کبوتر تنهم کرده و اقا فری هم کلیه
کبوتر هایی راکه از نسل کبوتر های قهوه خانه بوده را تنهم کرده و پانزده جفت هم
اقا رحیم از کبوتر های من که انها هم از نسل کبوتر قهوه خانه بوده را بطور امانت به
پارکینگ برای جوجه کشی برده و یک سری هم شادروان اقا ماشالله جوجه اورده
و در طی یکسال یعنی تا تیر ماه بعد در حدود چهار صد کبوتر دونسته به گنجه های
حاج اصغر اضافه نموده و با حاج اصغر شرط نموده که به هیچ عنوان از جایی کبوتر
نیاورده و از هیچ کس هم جوجه تعارفی قبول ننماید و در همین ایام هم حاج اصغر
در گوشه پارکینگ چند دهنه گنجه زده برای کبوتر های مایه شده و جوجه کشی
با نزدیک شدن ماه تیر باز از طرف حاج اسدالله پیغام امد برای بستن گرو دوم حسین
مظلوم هم پیغام داده انهم برای بستن گرو و حاج اصغر برای شب بیست و پنجم
خرداد قرارگذاشته که در ان شب حاج اسدالله با چند نفر امده و تعداد سیصدویک
کبوتر و مبلغ یک میلیون تومان قرداد نوشته که در تاریخ پنجم تیر حاج اصغر هوا کند
و در تاریخ هشتم تیر ماه حاج اسدالله هوا نمایددر ضمن انشب حاج اصغر با چند
نفر از دوستان هر چقدر که منتظر امدن حسین مظلوم شده او نیامده و فردای ان
شب از طرف حسین مظلوم پیغام امده که به علت مریضی کبوتر هایم انشاالله
سال بعد برای بستن گرو می ایم
بعد از قرارداد نوشتن با حاج اسدالله از طرف اقای حسین مظلوم که در خیابان
صاحب جمع نزدیک سر قبر اقا در خیابان مولوی کبوتر بازی می کرده پیغام
فرستاده برای بستن گرو با حاج اصغر که در شب بیست و پنجم خرداد در پارکینگ
همان تعداد و همان مبلغی را که با حاج اسدالله قراردادنوشته راهم با حسین
مظلوم قراردادنوشته که حاج اصغر در همان تاریخ که برای حاج اسدالله هوا می کند
برای حسین مظلوم هم هوا نماید و حسین مظلوم در تاریخ چهارم تیر هوا نماید
در روز سوم تیر رحیم عیسی بالا هوا می نماید که تا ساعت ده کبوتری ننشسته
و در ساعت ده و سی دقیقه در حدود چهل کبوتر در عرض چند دقیقه می نشینند
و بقیه کبوتر ها هم تعدادی در مایه و تعدادی هم در میان تو وسط در حال کت زدن
بوده تا ظهر هم تعدادی کبوتر نشسته واز ظهر ببعد هم تعدادپنجاه کبوتر بالا بوده
بعد از نشستن اخرین کبوتر و جمع کل ساعت کبوترهای حاج اصغر می شود
شش ساعت و پنج دقیقه و در تاریخ چهارم حسین مظلوم هوا نموده که از همان
دقیقه اول پا شدن کبوتر تعدادی به مایه رفتند ولی تعدادزیادی از کبوترها در میان
تو وسط شروع به کت زدن کردن و از پریدن انها مشخص بود که این کبوترها
نمی توانند جواب ساعت حاج اصغر را بدهندتا ساعت هشت صبح در حدود سی
کبوتر نشسته و ان کبوتر ها هم که مایه گیر شده امدند ودر میان تو وسط با
کبوتر های دیگر به پریدن ادامه دادند ولی کت مرده می زدند معلوم بود که نای
پریدن ندارند خلاصه تا ساعت نه صبح تعداد زیادی از انها نشستند و در همان
اسمان حسین مظلوم گرو را واگذار کرد و باخت اما یک روز مانده به روزی که حاج
اسدالله هوا کند با چند نفر امده به پارکینگ و اعلام نمود ما فردا کبوتر هوا نمی کنیم
و پایین قرارداد را امضا نمود که گرو را باخته و مبلغ گرو را داده بعد خداحافظی کرده و رفتند
اینرا هم اضافه کنم که قبل از دیدن وضعیت کبوترها و عصبانی شدن اقا ماشالله
اکیپ ما که رحیم عیسی بالا هم در بین ما بود با نزدیکتر شدن به ماه تیر بیشتر
روزها و عصرها می امدیم پارکینگ دو و سه ساعتی می نشستیم و بعد خدا حافظی
نموده و میرفتیم و ان سال قرار بود که حاج اصغر با حاج اسدالله که در شهر ری
کبوتر بازی می کرد و به =اسدالله کوچیکه=معروف بود که یک گرو هم با قهوه
خانه بسته بود یک گرو ببند ولی با این اوضاع احوال وضعیت خراب شده بود
و انروز بعد از قدری صحبت کردن قرار بر این شد که رحیم عیسی بالا در پارکینگ
شروع به کبوتر بازی نماید با پایان یافتن این موضوع اقا ماشالله شعبون و نادر را
صدا کرده و حاج اصغر خیلی مودبانه عذر انها را خواسته
موقع خداحافظی نادر و شعبون از در که خواستند بروند بیرون ناد رو کرد به رحیم
عیسی بالا و گفت اخر کار خودت را کردی یعنی که انقدر زیر پای حاج اصغر نشسته
تا تو را بومدار خود کرد با گفتن این جمله یک در گیری فیزیکی کوچک بین اندو در
گرفت و با وساطت حاج اصغر این مسله پایان گرفت و این توضیع را بدهم که تا ان
ساعتی که قرار بر این شد که رحیم عیسی بالا در پارکینگ به کبوتر بازی بپردازد
خدایش نه او و نه هیچکس دیگر از این جریان اطلاعی نداشته و این تصمیم به
یکباره گرفته شد
از فردای ان روز رحیم عیسی بالا شروع نموده تور را جمع کرده تا کبکی ها را
هوا کند در حدود شصد و خورده ای کبکی بوده بیست روزی از امدن رحیم کذشته
و با هوا نمودن کبکی ها در طی این بیست روز رحیم عیسی بالا تعداد چهار صد
کبوتر را رد کرده و با بقیه کبکی ها که تعداد دویست و چهل عدد بوده شروع به
اماده سازی این تعداد کبکی می نماید با گذشت چندین روز شادروان اسدالله
کوچیکه پیغام فرستاده تا با حاج اصغر یک گرو ببندد و حاج اصغر هم قرار چند شب
بعد را در پارکینگ گذاشته و با سوال نمودن از رحیم تعداد یکصد و پنجاه و یک کبوتر
و مبلغ پانصد هزار تومان به تاریخ سوم تیر ماه هوا نماید و حاج اسدالله هم در
تاریخ ششم تیر هوا نماید
بعد از اینکه سری اول جوجه ها را به روی بوم اورده باز یک سری جوجه از
کاشان سید عباس می اورد شعبون و نادر هم بعد از اینکه یک سری از جوجه
ها را خوابانده و نر و ماده ها را همان طور به میل خودشان رها کرده و نر با نر
ماده با ماده جفت خورده بطوری که در هر گنجه هر روز تعداد زیادی تخم جمع می شده
و حاج اصغر هم چندین مرتبه به انها تذکر داده ولی فایده ای نداشته در ان سال
هم تعدادی کبوتر جلد کرده و به امار کبکی ها اضافه نموده شعبون و نادر هم هر
موقع که با حاج اصغر تنها می شدند صحبت از گرو بستن و ساعت بالا اوردن
می کردند و با این جور حرفها دل حاج اصغر را بدست اورده با نزدیک شدن به سال
دوم کبوتر بازی در پارکینگ و کبک نمودن کبوترها و کشیدن تور نخی کبوترها رابزیر
تور اورده که یک روز من و حاج احمد و شاد روان اقا ماشالله و رحیم عیسی بالا و
اقا فری امدیم به پارکینگ یک روز جمعه بود بعد از نوشیدن چای همگی به اتفاق
حاج اصغر رفتیم به روی بام برای تماشای کبکی ها که زیر تو بودند وقتی که
ما به روی بوم امده دیدیم شعبون و نادر در کنج پشت بام و در جای سایه نشسته
با دیدن ما از جا پا شده و ما بعد از گفتن خسته نباشید به تماشای کبوتر ها مشغول
شدیم و با دیدن کبکی هاهمگی جا خورده از بس کبکی ها چه نر و چه ماده با هم
جفت خورده گردن بیشتر انها خالی از پر شده و خیلی از انها هم بدنشان ضعیف
شده بطوری که انگار مریض هستندبا دیدن این وضعیت اقا ماشالله عصبانی شده
و به سوی شعبون و نادر رفته و بسر انان فریاد کشیده که این چجور کبوتر کبکی
است و از اینجور حرفها حاج اصغر هم با دیدن کبوترها حالش خیلی گرفته شد و
همگی بغیر از شعبون و نادر امدیم از روی بام پایین و در دفتر پارکینگ نشسته
بعد اقا ماشالله رو بسوی حاج اصغر نموده گفت با این اوضاع اصلا صلاح نیست
شعبون و نادر به کبوتر بازی خود در پارکینگ ادامه بدهند
ما هم چند نفری بودیم که بیشتر اوقات بیکاریمان را در بنگاه خاور میانه نزد حاج
احمد می بودیم و گاهی اوقات غروبا هم یک سری می رفتیم پارکینگ و ساعتی
انجا می نشستیم در بین دوستانمان شخصی بود بنام اقا فری که در حدود چهل
سالی بود پیش حاج احمد کارمند بود و در حدود سی چهل جفت از کبوتر های
قهوه خانه را داشته و در همان گاراز خاورمیانه نگهداری می کرد و چندین گرو هم
در انجا بسته بود و بعد از اینکه دیگر کبوتر بازی را جمع کرده این چندین جفت
کبوتر ها را نگه داشته و او نیز چند دهن جوجه کشیده و برده به روی بام پارکینگ
با گذشت روزها باز مرحوم سید عباس از کاشان برای حاج اصغر جوجه اورده و
بیشتر کبوترهای پارکینگ از سوی کبوتر های کاشان می شود و یک سری جوجه
هم بعضی از دوستان اورده در بین کسانی که به پارکینگ رفت و امد داشتند
شادروان اقا ماشالله هم بود ه و بعضی وقت ها هم سری به بام زده اینرا هم بگویم
به غیر از افراد خاص کسی حق رفتن به روی بام را نداشته یک روز ما به اتفاق
حاج احمد و مرحوم اقا ماشالله به پارکینگ رفته که صحبت از گرو بستن بمیان امده
که حاج اصغر گفت حالا زوده بگذار یک سری کبوتر خوب درست کرده بعدا گرو هم
می بندیم و اینرا هم بگویم که شعبون و نادر جوری کبوتر بازی کرده که اقا ماشالله
و چند نفر از دوستان راضی نبوده و در این باره هیچگونه صحبتی با حاج اصغرنکرده
تا اینکه ماه تیر رسیده و در حدود چهارصد کبوتر کبکی را اماده بیرون کردن از گنجه
ها می شوند و روی بام را تور نخی کشیده و کبکی ها را به زیر تور اورده و بعد از
چند روز دیگر شعبون و نادر کبوتر ها را هوا نموده و هر روز هم تعدادی از رفقا و
بعضی از افراد عشق باز که ماشین هایشان را به پارکینگ اورده به تماشای
کبوترها می نشستند و هر کس یک نظریه می داد بخصوص روزهای جمعه یا
روزهای تعطیل ولی کبوترها چنگی به دل نمی زده و سال اول به هر نحوی بود
سپری شد بعد از اینکه کبکی ها را خوابانده و دیگر هوا نکردن شعبون یک سری
کبوتر تنهم می کند
با سلام خدمت دوستان عزیز
همانطور که وعده داده بودم ماجرای گرو اقای حاج اصغر رضایی=اصغر حاجی=
با اقای اصغر سحر=اصغر سماور ساز=را برایتان بازگو می کنم
در روز گرو شادروان ایرج زاغی نزدیکی های ساعت ده صبع داور وسط گروی
حاج اصغر و ایرج زاغی یک مسله مهمی برایش پیش امده که حتما بایستی
می رفته دنبال ان موضوع با رفتن او بحث داور وسط پیش می اید که مرحوم
ایرج خان اقای اصغر سماور ساز را صدا می زند و پیشنهاد می دهد که او داور
وسط باشد با امدن اصغر سماور ساز حاج اصغر در حضور او می گوید که من این
اقا را قبول ندارم و با گفتن این کلمه اصغر سماور ساز از خودش عکس العمل
نشان داده و بین او و حاج اصغر درگیری پیش می اید که ایرج خان و بکی دو نفر
از میهمانان انروز این دو نفر را هر کدامشان را به سمتی هدایت کرده
بعد از دان و اب دادن کبوترها توسط رحیم عیسی بالاو با رفتن ان دو نفری
که برای پای اب و دان امده بودند و قرار بر این بوده که ان روز از طرف ایرج
خان خودش و یا کسانی را برای مهر کردن کبوترها بفرستد که در ساعت پنج
بعد از ظهر ایرج خان وارد پارکینگ شده انروز با شنیدندبردن حاج اصغر برادرانش
با مرحوم اقا ماشالله و چند نفری از دوستان در دفتر پارکینگ نشسته بودند
که ایرج خان هم وارد دفتر شده بعد از سلام و علیک کردن اقا ماشالله رو به
ایرج خان کرده و گفته امدی برای مهر کردن ایرج خان می گوید برویم به روی
بام و به اتفاق اقا ماشالله و شادروان حاج محمود برادر کوچکتر حاج اصغر
می روند به روی پشت بام ایرج خان نگاهی به گنجه ها و کبوتر ها کرده و می گوید
من کبوتری مهر نمی کنم چونکه ان دو نفر پای اب و دانی که من گذاشته بودم
اینجا نبودند شاید به کبوتر ها دارو داده باشند این حرفها را زده و بعد خدا حافظی
کرده و رفته در ساعت هشت بعد از ظهر حاج اصغر را ازاد نموده و به او گفته فردا
کبوتر هوا بکن ولی سعی کنید جمعیت زیادی را جمع نکنید با امدن حاج اصغر
به پارکینک و مطلع شدن از مهر نکردن کبوترها توسط ایرج خان زنگ زده به اقا
ماشالله و قرار فردا را گذاشته صبح فردا اقا ماشالله به پارکینگ امده وبعد از کمی
صحبت کردن اقا ماشالله به حاج اصغر گفته که این گرو دیگه فایده نداره بعد از
ساعتی اقا ماشالله به ایرج خان زنگ زده و قرار بعد از ظهر را در پارکینگ را گذاشته
عصر انروز با امدن ایرج خان به پارکینگ و بعد از قدری صحبت کردن با حاج اصغر و
ایرج خان شادروان اقا ماشالله ان دو را اشتی داده ولی جریان بردن حاج اصغر و ان مرد لباس شخصی
که مامور کجا بوده و توسط چه شخصی و چه سازمانی امده تا به امروز مشخص
نشده و معلوم نگردیده باعث و بانی این بی عدالتی چه کسی بوده
ساعت ده صبح تعداد صد عدد کبوتر به فاصله نیم ساعت نشسته و تا ظهر هم
تعداد هفتاد کبوتر نشسته و هفتاد و یک کبوتر هم ظهر ببعد نشسته و بعد از جمع
کردن ساعت کل کبوتر های ایرج خان شد چهار ساعت پانزده دقیقه و اینرا هم توضیح
بدهم که در روز گرو یک جر ع و بعث کوچکی میان حاج اصغر و اقای اصغر سحر
معروف به=اصغر سماور ساز=پیش امد تا سه روز مانده به روزهشتم تیر از
طرف ایرج خان دو نفر برای پای دان و اب امده به پارکینگ و انروز هم رحیم عیسی
بالا تعدادزیادی کبوتر هوا نموده که تا بعد از ظهر در حدود سیصد کبوتر در اسمان
در حال کت زدن بودند با دیدن این صحنه یکی از ان دو نفری که برای پای اب و دان
امده بودند با گوشی تلفن همراه خود زنگ زده به ایرج خان و در باره کبوتر های
پارکینگ دقیقه ای صحبت نموده روز هفتم تیر که مصادف بود با اربعین سالار کربلا
ساعت یک بعد از ظهر بود که یک نفر با لباس شخصی وارد دفتر پارکینگ شده و
سراغ حاج اصغر و رحیم عیسی بالا را گرفته که در همین موقع رحیم عیسی بالا
طبق روال گذشته برای انجام کاری از کناران مرد که اورا نمی شناخته از در پارکینگ خارج شده و
ان مرد وارد دفتر شده و به حاج اصغر گفته که فردا به هیچ وجه نباید کبوتر هوا کند
و حاج اصغر را همراه خود برده بعد از بردن حاج اصغر ان دو نفری که از طرف ایرج
خان برای پای دان و اب امده بودند از پشت بام پایین امده ورفتن دنبال کار خودشان
بعد از ساعتی رحیم عیسی بالا امده و از جریان اگاه گشته رفته به بام و مشغول
ترو خشک کردن کبوترها و اب و دان دادن انها شده این توضیح را بدهم که یک نفر
در روی بام گنجه ها را کارتک می زده و از کبوتر بازی هم تا اندازه ای اگاه بوده
و اگر ساعتی اقا رحیم دنبال کاری رفته او به کبوترها رسیدگی کرده
کبوترهای پارکینگ تا ساعت ده صبح دوازده عدد نشسته مابقی هم تعدادی
در مایه و تعدادی هم تیپ به پرواز خود ادامه داده مهمانان زیادی هم در گوشه
پارکینگ نشسته و شادروان محمود اهنگر هم در کنار حاج اصغر نشسته و
مشغول گپ زدن بودند از ان طرف هم تعداد هفتاد کبوتر حسین حاج اسدالله
نشسته و بقیه هم در حال پریدن بودند ولی نه به شادابی صبح تا ظهر کبوترهای
پارکینگ تعداد صد عدد نشسته وبقیه کبوترها ظهر ببعد نشسته و با جمع زدن
ساعت کل کبوترهای پارکینگ شش ساعت و چهل دقیقه شده و اما کبوترهای
حسین حاج اسدالله هم تا ظهر صد و شصت کبوتر نشسته و مابقی ان ظهر ببعد
نشسته و جمع کل ساعت کبوترهای او هم پنج ساعت و سی و پنج دقیقه شده
و اما در ان سال سومین گروی اقای اصغر سماور ساز و اقای عبدالله دبیر هم
بدین صورت شد که از همان ثانیه اول کبوترهای اصغر اقا به دو دسته تقسیم شده
و در میان تو وسط شروع به پریدن کرده و تا ساعت ده صبح در حدود چهل کبوتر
نشسته و کبوترهای اقای دبیر هم از دقیقه اول سه دسته شده و بصورت روی
سر هم کت میزدند انروز هوا نسبت به روز های گذشته دو سه درجه گرمتر شده
بود و دم زیادی هم داشت با این توضیح ساعت نه صبح در حدود نود عدد از
کبوترهای اقای دبیر نشسته و بقیه هم در دو تیپ در میان تو پایین کت زده اما
بصورت خسته ساعت یازده در مجموع صد و سی کبوتر اصغر اقا نشسته باقی انها
تعدادی بصورت تکی و چهل پنجاه تایی هم تیپ بوده که از این تعداد مابقی یکصد و
ده عدد از انها بعد از ظهر نشسته که در مجموع ساعت کل کبوتر های اصغر اقا
شش ساعت و بیست دقیقه شده و کبوترهای اقای دبیر هم تا ساعت یازده صبح
دویست و پنجاه کبوتر نشسته و باقی انها ظهر ببعد نشسته که در مجموع ساعت
کل کبوتر های اقای دبیر پنج ساعت و ده دقیقه شده و سومین باخت اقای دبیر
هم رقم خورد
در بین برادران حاج اصغر شادروانان حاج حسن و حاج محمود علاقه وافری به
کبوتر بازی داشتند ولی حاج احمد نه او فقط روی حساب برادری و تعصب خانوادگی
گاهی اوقات در بین کبوتر بازان افتابی می شد و بعد از گروهایی که حاج اصغر بسته
بود هر روز بعد از ظهرها به پارکینگ امده و روزهای تعطیل هم از صبح امده و با
دوستان زیادی که پارکینگ برای انها شده بود پایگاه در باره کبوتر و گروها
صحبت می کردند حاج محمود نیز به پارکینگ می امد ولی نه بطور مرتب ولی
خیلی دوست می داشت که در گروها شرکت کند و خودش جداگانه گرو ببند
این توضیحات را
به این دلیل گفتم که در گرو های بعدی شادروان حاج محمود نیز
سهیم بوده با بستن قرارداد اقای اصغر سماور ساز و اقای دبیر و با فوت نمودن
حاج اسدالله کوچیکه پسر ان مرحوم برای پارکینگ و حاج اصغر پیغام فرستاده
و اعلام نموده ظرف چند روز اینده برای بستن گرو و نوشتن قرارداد به پارکینگ
خواهد امد اینرا هم توضیح بدهم که وقتی حاج اسدالله زنده بود پسرش حسین
همه کاره پشت بام و کبوتر ها بوده و بعضی اوقات به کمک چندین نفر از دوستانش
کبوتر بازی می کرده و با فوت پدرش دیگر اختیار تام داشته و به همین دلیل برای
حاج اصغر پیغام فرستاده و چند شب بعد با چند نفر از دوستانش به پارکینگ امده
وتعداد دویست و یک عدد کبوتر و مبلغ یک میلیون تومان قرارداد نوشته که در
تاریخ پنجم تیرماه بطور همزمان کبوتر هوا کنند روز پنجم تیر ماه فرا رسید در
انروز راس ساعت شش صبح رحیم عیسی بالا کبوترها را کم کم هوا نموده که از
همان لحظه اول تعداد زیادی از انها مایه گیر شده و تعدادی از انها هم تیپ شده
و در وسط اسمان در حال کت زدن بودند از ان طرف هم حسین حاج اسدالله هم
که شادروان ناصر ته خطی را برای کبوتر بازی و بوم داری اورده بود و خیلی سفت
و سخت مشغول کبوتر بازی بودند و در روز گرو هم از همانساعت اولیه که کبوتر ها
را به پرواز در اوردند خیلی خوشحال و سر حال بودند چونکه کبوترها سرحال و با
نشاط کت زده و خیلی زود اوج گرفته
ان روز که در منزل شادروان ایرج زاغی با حاج اصغر جرع وبعث کرده در این فکر
بوده که با حاج اصغر گرو ببند و به همین دلیل با قاطعیت زیاد به کبوتر بازی خود
ادامه داده و منتظر فرصت مناسبی بوده و از ان طرف رحیم عیسی بالا هم باز
تعدادی از کبوترهای قدیمی و از نسل کاشان را از گنجه های پارکینگ بیرون کرده
و با تن هم کردن کبوترهایی از سوی قهوه خانه می خواست به کبوتر های یک
دست و دارای پرش بلند دست یابد و با شناختی که از این کبوتر ها داشت با
صحبتی که با حاج اصغر کرده و شناختی هم که در این چند سال حاج اصغر از
کبوتر های قهوه خانه پیدا کرده بود را ترغیب نموده تا کبوتر های اقا فری را هم
به پارکینگ اورده تا از انها هم جوجه کشیده و تعداد بیشتری از انها درست کرده
فردای ان روز حاج اصغر با صحبتی که با اقا فری کرده و او هم تمام کبوتر هایش
را بالغ بر هشتاد جفت نر و ماده بوده را به پارکینگ اورده
و از ان طرف هم اقای اصغر سماور ساز هم با داشتن دوستان کبوتر باز زیاد و
اوردن جوجه تعارفی و تن هم کردن نر و مادهای دهن خورده توسط مرحوم حسین
شهرابی که از دوستان فابریک اصغر اقا بود او هم کبوتر های خیلی خوبی را
به گنجه هایش اضافه نموده با نزدیک شدن فصل تیر ماه اقای عبدالله دبیر با پیغام
فرستادن برای اصغر سماور ساز باز تعداد سیصد و یک کبوتر و مبلغ سه میلیون
تومان قرارداد نوشته که در تاریخ پنجم تیر ماه اصغر سماور ساز این تعداد کبوتر هوا
نموده و اقای عبدالله دبیر در تاریخ نهم تیر ماه هوا نماید
اینرا هم اضافه کنم که اقای عبدالله دبیر هم دارای کبوترهای خال پیس خوبی
بوده و تا ان زمان هم در حدود بیست و هشت گرو سر داده و در بیشتر گروها
پیروز بوده که بعدها شاید در باره او و نام حریفانشان هم صحبتی کرده
بعد از باخت دوم به اصغر اقا او هم یک سری از کبوتر های قدیمی تر و دارای
سن و سال و کم پرش را از گنجه های خود بیرون کرده و با اضافه کردن یک سری
جوجه های امتحان پس داده با اطمینان کامل قرار داد سوم را با اقای اصغر
سماور ساز امضا کرده و با صحبت کردن با بعضی از دوستانی که گاهی اوقات
راجب کبوتر پرانی او و دیگران حرفی به میان می امد او با قاطعیت کامل از برد
خود در گرو سوم می گفت
با سلام خدمت دوستان عزیز
همانطور که وعده داده بودم ماجرای گرو اقای حاج اصغر رضایی=اصغر حاجی=
با اقای اصغر سحر=اصغر سماور ساز=را برایتان بازگو می کنم
در روز گرو شادروان ایرج زاغی نزدیکی های ساعت ده صبع داور وسط گروی
حاج اصغر و ایرج زاغی یک مسله مهمی برایش پیش امده که حتما بایستی
می رفته دنبال ان موضوع با رفتن او بحث داور وسط پیش می اید که مرحوم
ایرج خان اقای اصغر سماور ساز را صدا می زند و پیشنهاد می دهد که او داور
وسط باشد با امدن اصغر سماور ساز حاج اصغر در حضور او می گوید که من این
اقا را قبول ندارم و با گفتن این کلمه اصغر سماور ساز از خودش عکس العمل
نشان داده و بین او و حاج اصغر درگیری پیش می اید که ایرج خان و بکی دو نفر
از میهمانان انروز این دو نفر را هر کدامشان را به سمتی هدایت کرده
ان سال تیر ماه هم به پایان رسیده و هر یک از کبوتر بازان مشغول کار خود شده
قبلا عنوان کرده بودم که رحیم عیسی بالا با اوردن جوجه از اقا فری و اوردن جوجه
توسط اقا ماشالله دوباره با نسل کبوتر قهوه خانه و شروع به ازدیاد از انها کرده
و با ان سال چهار سال از کبوتر بازی رحیم عیسی بالا می گذشت که او توانسته
بود تعداد زیادی کبوتر کبکی درست کند از این نسل
اقای اصغر سماور ساز هم با گذشت سالها کبوتر بازی در ان منطقه و محله
دارای کبوتر های اصیل با ساعات پرش بالا بوده و اغلب خال کبوترانش شازده
سبز و ابلغ و خال پیس بوده و در این چند سال چندین گرو بسته و در اکثر ان
گروها هم برنده شده و ان گروی بیاد ماندنی او و شادروان محمود اهنگر را
خیلی از شما دوستان بیاد دارید در ان سالها اقای اصغر سماو ساز برای دومین
سال متوالی بود که با اقای عبدالله سوهانی معروف به=عبدالله دبیر= به این
دلیل به او دبیر می گفتند که او با رتبه دبیری از اموزش و پرورش باز نشسته بوده
و در طی این دوسال که با اصغر اقا گرو بسته در گروی دوم که تعداد سیصد و یک
کبوتر و مبلغ دو میلیون تومان بوده با اختلاف دو ساعت یعنی ساعت کل کبوترهای
اقای اصغر سماور ساز شش ساعت و ده دقیقه و کل ساعت اقای عبدالله دبیر
چهار ساعت و پانزده دقیقه گرو را واگذار نموده
خلاصه انروز کبوترهای پارکینگ بقدری گرما بر انها فشار اورد که در پایان بایک
ساعت کم یعنی کل ساعت انها شد چهار ساعت و پانزده دقیقه و روز هیجدهم
تیر که قرار بود حسین حاج اسدالله هوا کند ان دو نفری که از طرف حاج اصغر
برای پای اب و دان رفته بودند که یکی از انها الان در قید حیاط نیست به نام
منصور دراز تعریف می کرد که شب هیحدهم که ما روی پشت بام حسین حاج
اسدالله در جای خود دراز کشیده بودیم از ساعت یک نیمه شب هوا بقدری
خنک شد که ما مجبور شده لحاف بروی خود کشیده و ساعت چهار صبح هم
نیم ساعتی باران باریده و صبح که حسین حاج اسدالله کبوترها را هوا نموده
بقدری سریع مایه گیر شده و از چشم افتاده و در میان کبوترهای او یک کبوتر بوده که یک کتش
را می کشیده در حین پرواز کردن و هر روز قبل از روز گرو نهایتا نیم ساعت پریده و
می نشسته وان کبوتر در روز گرو بالای پنج ساعت پرش کرده
تا ساعت نه صبح تعداد چهل کبوتر بفاصله ده دقیقه نشسته و از ساعت نه تا
دوازده هم تعداد دویست کبوتر نشسته و تعداد پنجاه و شش کبوتر هم بعد از ظهر
نشسته و پنج کبوتر هم نیامده و با جمع کردن ساعت کل کبوتر های حسین
حاج اسدالله پنج ساعت و نیم شده و گرو برده را حاج اصغر با مشدی گری باخته
بعد از این گرو رحیم عیسی بالا از حاج اصغر و پارکینگ خدا حافظی نموده و تا
دو سال بعد کبوترها را اقا فری اب و دان داده ولی دیگر از روی بام پارکینگ کبوتری
به هوا نرفته تا اینک یک روز حاج اصغر بی خبر از همه دوستان کبوترها را فروخته
به اکبر اروپایی در خیابان مولوی
الان در حدود بیست سال از ان روزها گذشته من و چند نفر از دوستان افسوس
از دست رفتن ان کبوترها را می خوریم و اگر حاج اصغر یک ندای کوچکی به من
داده بود راجب رد کردن کبوترها من خیلی بیشتر از پولی که از بابت فروش انها
گرفته بود را می دادم در صورتی که همه ما دوستان میدانیم که حاج اصغر برای
پول کبوترها را نفروخته و اصلا به این پولها احتیاجی نداشته بلکه از این حرفه و
بعضی از ادمهای این صنف خسته و گریزان گشته بود
در ضمن بعضی از دوستان راجب جا و مکان اقای اصغر سماور ساز از من خواسته
بودند که باید به عرضشان برسانم که اصغر اقا در ته خیابان شهباز جنوبی پایین تر
از تیر دوقلو کبوتر بازی می کردند
و اقای عبدالله دبیر هم در خیابان اختیاریه کبوتر بازی می کردند
حاج اصغر رو به سوی حسین حاج اسدالله نموده و می گوید برو هر تاریخی که
دوست داری هوا کن و برو پانزده روز دیگر هوا کن و با خدا حافظی کردن حسین
حاج اسدالله بار دیگر رحیم عیسی بالا و ان چند نفر از دوستان رو به سوی حاج
اصغر کرده و به او گفتند که اشتباه بزرگی کردی و با فرا رسیدن روز ششم تیر
طبق روال گذشته رحیم عیسی بالا راس ساعت پنج صبح تعداد سیصدو یک کبوتر
را هوا نموده این نکته را هم اضافه کنم که هر کبوتر بازی هر قدر در این رشته
کار ازموده و وارد باشد و حتی به درجه استادی هم رسیده باشد باید دارای شانس
هم باشد و در این حرفه شانس هم سهیم است باری انروز با به پرواز در اوردن
کبوترها تعدادی از انها مایه گیر شده و بقیه دو تیپ شده و مثل هر روز که کبوترها
تا از روی بام بلند شده بعد از چند دقیقه بیشتر انها مایه گیر شده انروز این اتفاق
نیفتاده و کبوترها تیپ گشته و در میان تو وسط در حال کت زدن بودند و از همان
ساعت اولیه صبح معلوم گشته که روز خیلی گرمی در پیش است کبوترها همینطور
در حال پریدن بودندتا ساعت هشت صبح که تعدادسی کبوتر نشسته چیزی که در
طی این سالهای اخیر سابقه نداشته با نشستن این تعدادکبوتر بعضی از
میهمانان با تعجب بیکدیگر نگاه کرده و برای انها هم غیر قابل باور بوده که در
این ساعت کبوتر نشسته باشد با بالا امدن افتاب هوا بقدری گرم شده که
همه کلافه شده و چند نفری از طریق تلفن گویای سازمان هوا شناسی از
وضعیت گرما مطلع گشته که عنوان نموده انروز چهل و دو درجه بوده حتما وقتی
سازمان هوا شناسی این درجه گرما را اعلام می کند دو یا سه درجه کمتر میگوید
اینجاست که می گویم شانس هم در این حرفه سهیم است
اخرین گروی حاج اصغر=اصغر حاجی=
میدان اعدام
با نزدیک شدن ماه تیر از طرف حسین حاج اسدالله پیغامی برای حاج اصغر امده
برای بستن یک گرو و یک قرار داد جدید با موافقت حاج اصغر یک شب حسین
حاج اسدالله با دو نفر از دوستانش به پارکینگ امده تعداد سیصدو یک کبوتر و مبلغ
یک میلیون و پانصد هزار تومان پول به تاریخ هفتم تیر ماه بطور همزمان و دو نفر به
مدت سه روز پای اب و دان قرارداد نوشته و امضا نمودن
در اینجا این توضیح را بدهم که در مدت این هشت سالی که در پارکینگ کبوتر بازی
شروع شده حاج اصغر از خیلی اتفاق هایی که در این مدت روی داده ناراحت و
دلگیر شده و یا به قولی دیگر بریده بود اول از حرف و حدیث هایی که در این حرفه
بوده دوم از یک تعداد از ادمهای جلف و حرف مفت زن سوم یک سری از همین
ادمها که پارکینگ را پاتوق خود کرده و بیست و چهار ساعته مزاحم او شده وووووو
ان سال هم در پارکینگ همچون سالهای گذشته رحیم عیسی بالا کبکی ها را
اوائل خرداد بیرون کرده و روی انها کارکرده و در طی این چند سال شناخت خوبی
از انها پیدا کرده جوری که هر روز تعداد زیادی کبوتر های بعد از ظهری داشته
با نزدیک شدن روز گرو و امدن ان دو نفر پای اب و دان و دیدن این همه کبوتر بعد
از ظهری و پرش های سنگین کبوتر های پارکینگ در این مدت که انها انجا بودند
و اطلاع دادن به حسین حاج اسدالله از وضعیت کبوترهای پارکینگ و از ان طرف
خراب شدن کبوترهای حسین حاج اسدالله یک شب مانده به روز گرو حسین حاج
اسدالله با سه نفر از دوستان خود به پارکینک امده و به حاج اصغر گفته که ما
کبوترهایمان مریض شده هوا نمی کنیم و امدیم امضا بدهیم که باختیم و تاوانمان
را هم که مبلغ قرارداد بوده راتقدیم کنیم ولی اگر شما موافقت نمایید در یک روز دیگر
و در تاریخ جدیدتر یک گرو دیگر ببندیم و یا اینکه همین قراردی را که هر دو نفرمان
امضا نموده که در تاریخ هفتم بطور هم زمان هوا نمایم را چند روز به عقب بیاندازیم
در این لحظه رحیم عیسی بالا و چند نفر از دوستان حاج اصغر که در انجا حضور
داشته حاج اصغر را به کناری برده و به او گفته که شما قبول کنید که قرارداد را
امضا کند که باخته و از نو یک قرارداد دیگر ببندید که حاج اصغر می گوید نه و باز
رحیم عیسی بالا و دوستان به حاج اصغر گفته تاوان نگیر ولی بگذار حسین حاج
اسدالله قرارداد را امضا نماید که باختم باز حاج اصغر می گوید نه خلاصه هر چقدر
به حاج اصغر اصرار می کنند او می گوید نه
تا ساعت دوازده تعداد کبوتر های نشسته حسین حاج اسدالله دویست و شصت
کبوتر بوده و چهل و یک کبوتر هم ببعد از ظهر خورده و با نشستن اخرین کبوتر
کل ساعت کبوترهایش پنج ساعت و ده دقیقه شده و باز یک باخت دیگر برای
حسین حاج اسدالله و یک برد شیرین برای حاج اصغر و رحیم عیسی بالا
بعد از صحبت کردن ان روز حاج محمود و اصغر سماور ساز قرار بر این شد که در
یکی از همین روزهای اینده اصغر سماور ساز به پارکینگ رفته تا قرارداد یک گروی
جدید و یکسره نوشته شود
با امدن اقای اصغر سماور ساز به پارکینگ قراردادی با این متن نوشته شد که در
تاریخ پانزدهم تیر اصغر اقا سماور ساز تعداد سیصدو یک کبوتر هوا کند به طور
یکطرفه و مبلغ وجه ان هم تعداد پانزده سکه نوشته شد و امضای پای قرارداد را
هم اصغر سماور ساز و حاج محمود رضایی کرده با امدن روز پانزدهم تیر طبق
معمول راس ساعت پنج صبح اصغر اقای سماور ساز سیصدو یک کبوتر را هوا کرده
که کبوترها اول صبح به دو دسته تقسیم شده و با گذشت نیم ساعت تعدادی از
کبوترها از ان دو دسته جدا شده و مایه گیر شده و همینطور داشتند می پریدند
تا ساعت نه و نیم صبح هشتادو هفت کبوتر بطور تیپی نشسته الباقی هم تعدادی
در مایه و تعدادی هم بصورت تیپ در وسط اسمان برو و بیا می کردند و در روی
زمین هم تعدادی جمعیت به تماشا ایستاده ولی نه ان تعداد جمعیت گرو قبل
در ساعت ده و ربع هم یک تیپ دیگر که در حدود صد تایی میشد باز بطور تیپی
نشسته و تا ظهر هم هفتاد کبوتر دیگر نشسته و چهل و چهار کبوتر به بعد از ظهر
خورده و با نشستن اخرین کبوتر وجمع کردن ساعت کل شده پنج ساعت و پنجاه
دقیقه و این باخت اصغر سماور ساز به پارکینگ اخرین گروی این دو عشقباز با
هم بود
خلاصه بعد از جرع و بعث های فراوان و بی نتیجه اصغر اقای سماور ساز خدا حافظی
نموده و از دفتر کار حاج اصغر بیرون رفته با رسیدن روز ششم تیر طبق معمول راس
ساعت پنج صبح رحیم عیسی بالا سیصدو یک کبوتر را کم کم در وقت مقرره هوا
نموده و کبوترها هم از همان لحظه اول جوری مایه گیر شده که نشان از ساعتی
بالا و روزی پر فروغ را برای حاج اصغر و رحیم عیسی بالا را می دادند
و تا ساعت ده صبح هم هیچ کبوتری نشسته و طبق روال سالهای گذشته هم
میهمانان زیادی امده و مرحوم محمود اهنگر هم باز با اقا ماشالله و حاج اصغر در
کنار یکدیگر نشسته و حاج اصغر با رویی گشاده و خندان مشغول صحبت بود و
سرحال از اینکه کبوترها ابروداری کرده و انروز تعداد دویست و هفتاد کبوتر به
بعد از ظهر خورده و با نشستن اخرین کبوتر و جمع کردن ساعت کل پرش کبوترها
شش ساعت و بیست دقیقه
اما روز هشتم حسین حاج اسدالله هم که با شادروان ناصر ته خطی و مشورت با
او کبوتر بازی می کرد راس ساعت پنج سیصدو یک کبوتر را هوا کرده و از دقیقه اول
پا شدن کبوترها تعدادی از انها جداگانه مایه گیر شده و تعدادی هم یک تیپ شده
و در وسط اسمان کت میزدند ساعت هشت و نیم بود که تعدادی از کبوترهای
مایه گیر شده از بالا امده و به کبوتر های تیپ شده پیوستند و ساعت نه صبح در
حدود شصت و دو کبوتر نشسته و بقیه کبوترها هم در حال پریدن به همان روش
بوده حسین حاج اسدالله هم در میان مهمانان در حال خوش و بش بود او هم
میهمانان زیادی داشته از جمله اقای اصغر سماور ساز و شادروان حاج محمود
رضایی برادر کوچکتر حاج اصغر و در انروز یک صحبتی میان حاج محمود و اقای
اصغر سماور ساز پیش امد البته بصورت کرکری بدین صورت که اصغر سماور ساز
به حاج محمود گفته که بصورت یکسره سیصدویک کبوتر هوا کند و جواب شش
ساعت وبیست دقیقه حاج اصغر را بدهد
کبوترهای اصغر اقای سماور ساز هم تا ساعت نه تعداد بیست و سه کبوتر نشسته
و بقیه هم در دو دسته و تعدادی هم مایه گیر شده و در حال پریدن بودند و در
چهره اصغر سماور ساز هم نگرانی و دل شوره پیدا بود ولی کمتر از حریفانش و این
بدین دلیل بود که از نشستن تعداد هفتاد کبوتر پارکینگ خبردار گشته و راضی به
نظر می رسید تا ساعت یازده صبح تعداد یکصد و چهل کبوتر های پارکینگ
نشسته و در حدود شصت و یک کبوتر هم به بعد از ظهر خورده و با نشستن اخرین
کبوتر پارکینگ و جمع کل ساعت انها شد چهار ساعت و سی و پنج دقیقه
و اما کبوتر های اصغر اقای سماور ساز هم تا ساعت دوازده تعداد یکصد کبوتر
نشسته و صدو یک کبوتر هم بعد از ظهر نشسته و بعد از نشستن اخرین کبوتر
و جمع کل ساعت انها شد پنج ساعت و ده دقیقه و برد اصغر سماور ساز در
این گرو و در این سال
سال بعد حسین حاج اسدالله با امدن به پارکینگ قراردادی را امضا نموده بدین
مضمون که تعداد سیصدو یک کبوتر و مبلغ یک میلیون و پانصد هزار تومان وجه
نقد به تاریخ ششم تیر ماه حاج اصغر این تعداد هوا کند و در تاریخ هشتم تیر ماه
حسین حاج اسدالله هوا نماید با نوشتن این قرارداد حاج اصغر پیغامی هم برای
اصغر سماور ساز فرستاده و او را برای گرو دیگری دعوت نموده
در تاریخ بیست و پنجم خرداد اقای اصغر سماور ساز بدعوت حاج اصغر به بنگاه
بنکدار در خیابان خیام پاچنار که متعلق به حاج اصغر بوده به اتفاق یکی از دوستانش
رفته و وقتی وارد دفتر شده با حاج اصغر و شادروان محمود اهنگر و رحیم عیسی
بالا روبرو گشته بعد از سلام و علیک کردن و نوشیدن یک استکان چای مرحوم
محمود اهنگر از حاج اصغر خواسته تا صحبت را شروع کند با شروع به صحبت نمودن
حاج اصغر بحث بین اصغر سماور ساز و حاج اصغر بالا گرفته و اقای اصغر سماور ساز
رو به سوی رحیم عیسی بالا کرده و گفته به دلیل دارو دادن تو به کبوتر ها با شما
دیگر گرو نمی بندم که در این لحظه شادروان محمود اهنگر رو به طرف اصغر سماور
ساز کرده و گفته این حرفها چیه میزنی شما برای اینکه اینها دارو به کبوتر ندهند
می توانی سه نفر را تا ده روز پای دان و اب بگذاری اگر می خواهی گرو ببندی
این راهشه
در روز چهارم راس ساعت پنج صبح اقای اصغر سماور ساز کبوتر های خود را
هوا نموده که کبوتر ها به دو دسته تقسیم شده و به دنبال هم شروع به کت
زدن نموده و تا اول تیر دوقلو رفته و دوباره بر می گشتند در میان تو وسط اما سر
بالا قبل از هوا کردن کبوترها توسط اصغر سماور ساز جمعیت زیادی برای تماشا در
کنار خیابان ایستاده بود و با رو به جلو رفتن ساعت هم به جمعیت تماشا گرها هم
اضافه گشته و بعضی ها هم که وسیله داشتند هر نیم ساعت یکبار هم به میدان
اعدام رفته تا از ساعت کبوترهای پارکینگ هم خبردار شوند
راس ساعت پنج رحیم عیسی بالا کبوترها را هوا کرده و از همان ثانیه اول تعداد
زیادی مایه گیر شده و تعداد پنجاه و شصت تا هم تیپ شده و در میان تو سنگین
در حال پریدن بوده در گوشه پارکینگ هم سالنی بوده به متراز هزار متر که
مالکیت ان مال خود حاج اصغر بوده و به پارکینگ هم راه داشته و تعداد زیادی هم
ماشین در ان جای می گرفت و ان روز انجا را فرش کرده و مهمانان زیادی در انجا
نشسته و شادروان محمود اهنگر و شادروان اقا ماشالله با چند نفر از دوستان
نشسته و در حال گفتگو بودند و عده زیادی هم جمعیت در کنار خیابان به تماشا
ایستاده بودند حاج اصغر هم در جلوی دفتر پارکینگ در حال خوش امد گویی به
میهمانان بوده ولی در چهره اش نگرانی و اضطراب وجود داشت
انروز هوا در حدود چهل درجه بود و دمای ان هم بالا بود و در ان روز کبوتر های
پارکینگ مثل روز های قبل نبوده و ان تعدادکبوتر که اول صبح مایه گیر شده و
همیشه خیلی هاشون بعد از ظهر می نشستند از بالای اسمان امده و اضافه
شده به تیپی که در وسط اسمان کت می زدند رحیم عیسی بالا هم با نگرانی
کبوترها را تماشا می کرد و از این گونه پریدن انها متعجب بود و حیران تا ساعت
نه صبح در حدود هفتاد کبوتر نشسته و مابقی در حال کت زدن اما بی انگیزه
و مرده به پریدن خود ادامه داده
نزدیکی های تیر ماه بود که اصغر سماور ساز پیغام فرستاد برای پارکینگ و
حاج اصغر برای بستن گرو از ان طرف هم در گنجه های پارکینگ در حدود
ششصد کبوتر اماده و پا به رکاب را رحیم عیسی بالا اماده کرده که اکثرا از نسل
کبوتر های قهوه خانه بوده و به طور حتم می توان گفت که اگر ده کبوتر متفرقه در
میان ان ها بوده و در این یکی دو سال اخر چونکه کبوترها تعدادشان زیاد بوده
اوایل خرداد ماه کبکی ها را بیرون کرده وتمرین با انها را از یک ماه مانده به تیر ماه
شروع کرده و با هوا نمودن انها در طی چندین روز و ساز شدن انها بسیاری
از کبوتر ها بعد از ظهر می نشسته و در اینجا این خاطره را تعریف بکنم که یک روز
من با چند نفر از دوستان ساعت دو بعد از ظهر بود که رفتیم پارکینگ و من یک
سری رفتم به روی پشت بام بعد از سلام و علیک کردن با رحیم عیسی بالا
سرم را بطرف اسمان گرفته و دیدم که کبوتر های بسیاری در دل مایه به قول
کبوتر بازها توی هم وول خورده و انگار که تازه از روی بام پا شدن نگاهی به
گنجه ها کرده و دیدم پنج و شش گنجه خالی و در بعضی از گنجها تعدادی کبوتر
هست از رحیم عیسی بالا پرسیده چند تا کبوتر بالا داری او هم مثل همیشه که
با صداقت حرف میزد گفت نصف بیشتر کبوتر ها بالا هستند من دیگر از روی بام
پایین نرفته و تا نشستن اخرین کبوتر در روی بام بودم و انروز خدا را شاهد گرفته
که عین نوشته ها همانی است که با چشم خود دیده و شاید خیلی از دوستان
کبوتر باز برایشان غیر قابل باور باشد ولی ان روز تعداد دویست و هفتاد و هشتاد
تا کبوتر تا ساعت هفت غروب بالا بود و این نکته را عنوان کنم که هر روز صبح ده
دقیقه مانده به ساعت پنج رحیم عیسی بالا کبوتر ها را به پرواز در اورده و هر
روز صبح قبل از به هوا رفتن کبوتر چندین نفر از علاقه مندان به کبوتر بازی در کنار
و گوشه میدان اعدام به تماشای به پرواز در امدن کبوتر از پارکینگ نشسته بودند
و هر روز هم چند نفر از دوستان وسایل صبحانه را تهیه کرده به پارکینگ امده و بعد از
اینکه اقا رحیم کبوترها را هوا نموده به اتفاق هم صبحانه خورده اینها را نوشتم
تا دوستان بدانند که همیشه چند نفر در پارکینگ حضور داشته و همان یک روز یک
همچون اتفاقی رخ داده که این تعداد کبوتر تا ان ساعت بالا بوده و در روزهای قبل
یا روزهای بعد کبوتر بعد از ظهری پارکینگ به تعداد زیادی بالا داشته اما با ساعتی
کمتر از ان روز و اما در تاریخ بیستم خرداد اقای اصغر سماور ساز به اتفاق دو نفر
از دوستانش به پارکینگ امده و بعد از یک ساعتی صحبت و جرع و بعث تعداد
دویست و یک کبوتر و تعداد پنج عدد سکه و بطور هم زمان در تاریخ چهارم تیر هوا
نمایند
کبوترهای پارکینگ تا ساعت ده صبح دوازده عدد نشسته مابقی هم تعدادی
در مایه و تعدادی هم تیپ به پرواز خود ادامه داده مهمانان زیادی هم در گوشه
پارکینگ نشسته و شادروان محمود اهنگر هم در کنار حاج اصغر نشسته و
مشغول گپ زدن بودند از ان طرف هم تعداد هفتاد کبوتر حسین حاج اسدالله
نشسته و بقیه هم در حال پریدن بودند ولی نه به شادابی صبح تا ظهر کبوترهای
پارکینگ تعداد صد عدد نشسته وبقیه کبوترها ظهر ببعد نشسته و با جمع زدن
ساعت کل کبوترهای پارکینگ شش ساعت و چهل دقیقه شده و اما کبوترهای
حسین حاج اسدالله هم تا ظهر صد و شصت کبوتر نشسته و مابقی ان ظهر ببعد
نشسته و جمع کل ساعت کبوترهای او هم پنج ساعت و سی و پنج دقیقه شده
و اما در ان سال سومین گروی اقای اصغر سماور ساز و اقای عبدالله دبیر هم
بدین صورت شد که از همان ثانیه اول کبوترهای اصغر اقا به دو دسته تقسیم شده
و در میان تو وسط شروع به پریدن کرده و تا ساعت ده صبح در حدود چهل کبوتر
نشسته و کبوترهای اقای دبیر هم از دقیقه اول سه دسته شده و بصورت روی
سر هم کت میزدند انروز هوا نسبت به روز های گذشته دو سه درجه گرمتر شده
بود و دم زیادی هم داشت با این توضیح ساعت نه صبح در حدود نود عدد از
کبوترهای اقای دبیر نشسته و بقیه هم در دو تیپ در میان تو پایین کت زده اما
بصورت خسته ساعت یازده در مجموع صد و سی کبوتر اصغر اقا نشسته باقی انها
تعدادی بصورت تکی و چهل پنجاه تایی هم تیپ بوده که از این تعداد مابقی یکصد و
ده عدد از انها بعد از ظهر نشسته که در مجموع ساعت کل کبوتر های اصغر اقا
شش ساعت و بیست دقیقه شده و کبوترهای اقای دبیر هم تا ساعت یازده صبح
دویست و پنجاه کبوتر نشسته و باقی انها ظهر ببعد نشسته که در مجموع ساعت
کل کبوتر های اقای دبیر پنج ساعت و ده دقیقه شده و سومین باخت اقای دبیر
هم رقم خورد
فردای انروز من رفتم درب خانه شادروان احمد ننه اکبر تا ببینم اگر از جوجه های
نیامده دیروز راگرفته باشد را بهم پس بدهد اما او از روی بام با یک حالت بد و دور
از شان یک عشق باز به من گفت برو بچه من کبوتری نگرفتم دیگه اینجا نیایی
و انروز ان مرحوم با ان برخوردش درسی به من داده که تا به امروز بدنبال کبوتر درب
خانه کسی نرفته بجز دوستان نزدیک خودم و اینکه انروز ان خدا بیامرز با دیدن من
فهمید که ان کبوتر باز جدید یک بچه است و روز های بعد یکی دو تا از جوجه های
باخت کرده انروز را دیدم که هوا می کند باری باز این سری کبوتر بازی من هم چند
سال ادامه داشت تا اینکه اول انقلاب پدر خدا بیامرزم یک قطعه زمینی به متراز
دو هزار متر در خیابان خاوران میدان مشیریه داشته و با بحبوحه انقلاب انجا را
ساخته و ما نقل مکان کرده انجا و بعد از چند سال کاسبی کردن در ان مکان رفتم
خدمت سربازی با پایان یافتن دوره سربازی که سی ماه بطول انجامید دوباره در
منزل پدرم شروع به کبوتر بازی کرده و با اشنا شدن با بزرگان دولاب مانند
شادروان حاج حسین دولابی و حاج اصغر باقری و علی اقای فری و چندین نفر از
پیشکسوت های دولاب جوجه های زیادی خریده و بعد از مدتی کبوتر بازی در
منزل پدرم توسط یکی از دوستانم با حاج احمد رضایی و بنگاه خاور میانه اشنا
شدم و با رفت و امد با حاج احمد بعد از چندین نوبت با شادروان اقا ماشالله
رمضان یخی رفیق شده و په قهوه خانه راه پیدا کرده با کبوترهای قهوه خانه هم
اشنا شده البته از سالهای پیش تعریف کبوتر های قهوه خانه را بسیار شنیده و
خیلی دوست داشتم کبوترهای قهوه خانه را ببینم و بعد از مدتی رفت و امد به
قهوه خانه از اقا ماشالله تعدادی جوجه گرفتم با اوردن جوجها و جلد کردن انها
و دیدن پرش انها شیفته کبوتر قهوه خانه شدم و تا به امروز فقط از نسل انها
نگهداری می کنم البته چندین جفت کبوتر متفرقه دیگر هم دارم ولی از خال کبوتر
قهوه خانه بیشتر خوشم می اید خوب هر کسی یه سلیقه مخصوص به خودش
را دارد و در اخر باید اضافه کنم که الباقی داستان را در ماجرای گروی من با
شادروان محمود اهنگر را بخوانید
در منطقه خانی اباد تختی کبوتر بازانی بودند گرو بند بنام های احمد ننه اکبر
اقا ایوب اقا مطلب که از روی بامهای هر کدام از ما بام دیگری مشخص بود من
جوجه ها را یک هفته کت بستم بعد از یک هفته کت انها را باز نموده دو روز هم
انها را کم دان گرفته روی طاق گنجه و خرپشته رو دان کرده و روز سوم که روز
تعطیلی هم بود ساعت نه صبح جوجه ها رو از گنجه بیرون اورده بعد از نیم ساعت
که چندین بار انها را رو دان کرده بعد با یک تکه کهنه همه را کیش کرده برای
اولین بار از روی بام خودم این تعداد کبوتر جوجه پا شده و ان روز هم تعطیل بود
و این اقایان هم هر کدام روی بام خودشان مشغول کبوتر بازی خودشان بودند
و روزهای قبل پر خوردن کبوتر های مرا دیده بودند و روز اول و دوم که من کت
جوجه ها را باز کرده و انها را رو دان کرده چند تایی از انها پا شده و چونکه گرسنه
بودند و با رو دان کردن بقیه جوجه ها ان چند جوجه نشستند و صد در صد انها
پریدن این چند جوجه را دیده بودند انروز برای اولین بار من خودم این تعداد کبوتر
هوا کرده و با بلند کردن همه جوجها خودم بقدری دستپاچه و هول شده بودم که
نمی دانستم چیکار باید بکنم در ضمن فراموش کردم که بگویم که ان روز صبح با
همان بجه محلم که جوجه ها را خریداری کرده از دیشبش قرار گذاشته و صبح
با هم امده بودیم روی بام که اسمش ناصر بود
و معروف بود به ناصر زاغی که خدا رحمتش کند سالها بعد فوت نموده از روی
دستپاچه گی به او مدام می گفتم تو فقط حواست به پشت بام انها باشد وخودم
سرم بالا رو به اسمان و مایه گیر شدن تعداد زیادی از جوجه ها راتماشا می کردم
گهگاه هم بام انها را نگاه می کردم انها هم تعدادی کبوتر هوا نموده حال یا برای
نشاندن جوجه های من و یا برای خودشان هوا کرده و در روی بام خودم هم شش
تا کبوتر زیر پایی داشتم و با رو دان کردن انها چند تایی از جوجه ها نشسته و با
رودان کردن های مکرر من باز تعداد دیگری جوجه نشسته و ناصر هم در چندین
نوبت گفت که یک جوجه نشست روی بام یکی از انها خلاصه تا غروب جوجه بود
که می امد و با شمارشی که از جوجه ها کرده انروز بیست و دو جوجه نیامد
و من پیش خودم می گفتم که امروز شصت و هفتاد تا جوجه نمی اید خب تا
ان روز من اینهمه کبوتر انهم جوجه هوا نکرده بودم و این اتفاق برای اولین بار در
سن هفده یا هیجده سالگی برایم رخ داد و انروز را هیچگاه فراموش نمی کنم
یک سالی از ان روز گذشته باز عشق کبوتر زد به سرم با رفتن پدرم به مسافرت
برای یک معامله که ده دوازده روز طول می کشید و در کوچه ما هم یک مغازه
نجاری بود که کمد می ساخت و سله کبوتر فروشی هم داشت هر کس هم به او
سفارش ساخت گنجه می داد او برایش می ساخت من پیش او رفته و سفارش
ساخت یک گنجه یک متر در یک متر به او داده و خیلی هم سفارش کردم که
فوری گنجه را برایم بسازد او هم دو روزه گنجه نی بندی شده را تحویلم داده
و از خودش هم چند کبوتر خریده و یک شب به اتفاق یکی از بچه محل هایم که
دوست صمیمی من هم بود گنجه را اورده و گذاشتیم روی پشت بام خدا بیامرز
مادرم با دیدن قفس خیلی ناراحت شده ولی خب دیگ زورش بهم نمی رسید فقط
گفت اگه بابات بفهمه قیامت بپا می کنه سه چهار سالی به دور از چشم پدرم
باز به کبوتر بازی خود ادامه داده و در این مدت پول های بسیار زیادی خرج خرید
کبوتر کرده بدین صورت که از هر سله ای کبوترهای کهنه و جلد مردم را خریده
نهایتا سه یا چهار روز کت انها را بسته بعد بال انها را باز کرده و با پنج یا شش بار
روی دان کردن انها به روی خرپشته انها را هوا کرده خیلی هاشون پس رفته و
یا باخت کرده و تک توکشان پیش من می ماندند و جلد می شدند انهم از نوع
اشغالیشان باری تا زمانیکه ترک تحصیل کرده و رفتم بنگاه پدرم که در خیابان
خانی اباد تختی بود در صنف اهن فروشی مشغول کاسبی کردن شدم ان موقع
دیگر کبوترها را جمع کرده بنگاه پدرم ده دهنه مغازه داشت که روی مغازها راهم
ده دوازده تا اطاق ساخته بود و همه انها را اجاره داده بود و در کل چندین خانواده
در انجا زندگی می کردند و به دلیل دو طبقه بودن ان وچونکه در ان محل فقط صنف
اهنفروشها بودند و مکانی تجاری بود و بندرت منزل مسکونی در انجا یافت می شد
و فقط ملک پدرم دو طبقه و متراز بزرگی بود پشت بام خیلی مناسبی برای کبوتر بازی
داشت و من باز بعد از دو سه سال دیگر روی بام بنگاه چهار دهنه گنجه دو متر در
دو متر ساخته و با خرید تعداد صدو بیست جوجه از دولاب توسط یکی از بجه محل هایم
که خودش رفته از دولاب جوجه ها را خریداری نموده و برایم اورده شروع به کبوتر
بازی مجدد کردم
از همان زمان به کبوتر علاقه خاصی پیدا کردم و شیفته او شدم بطوری که من
هم از صبح به همراه داییم تا غروب روی بام بودم و در گوشه ای از بام نشسته
و به حرکات داییم با کبوترها نگاه می کردم تا یک روز که پدر خدا بیامرزم مرا روی
بام دیده و یک کتک مفصلی بهم زده و تهدید کرده که دیگر به روی بام و سراغ
کبوتر نروم اخه پدر خدا بیامرزم از کبوتر بازی به شدت بیزار بود و خیلی بدش می امد
از ان روز دیگر من خیلی کم به روی بام می رفتم ولی از پنجره اطاقم ساعتها
به تماشای کبوترها و کارهایی که داییم با انها می کرد را نظاره می کردم
تا کم کم بزرگتر شده و به روی بام بزرگتر منزلمان که پدرم سالی یکبار هم به انجا
نمی امد یک قفس کوچک از مولوی خریده به قیمت بیست تومان وچند کبوتر هم از
توی سله های مولوی خریده از دانه ای پنج ریال تا پانزده ریال شروع به کبوتر بازی
کرده بطور پنهانی و بدور از چشم پدرم در ان زمان داییم از منزل ما رفته و یک
منزلی در همان کوچه خودمان چند درب پایین تر خریده و کبوترهایش را هم به انجا
برده و من در ان زمان کلاس چهارم دبستان بودم و یازده سال سن داشتم و
همان طور قاچاقی کبوتر بازی می کردم تا یک روز ظهر که از مدرسه امدم دیدم
قفسی که کبوترها را در ان نگه می داشتم شکسته وداغون جلوی درب خانه
افتاده سراسیمه وارد خانه شدم دیدم پدرم توی حیاط روی صندلی نشسته او با
دیدن من مرا به نزد خود فرا خوانده و با عصبانیت گفت مگر من نگفتم که سراغ
کبوتر و کبوتر بازی نرو ان قفس و ان کبوترهای داخل ان روی پشت بام جریانش
چیست و من از ترس سرم را پایین انداخته و هیچ حرفی برای گفتن نداشتم در
این لحظه روحش شاد مادرم امد و با وساطت او و قول گرفتن پدرم از من که دیگر
سراغ کبوتر نروم ماجرا فیصله یافته اما پدرم جه جوری ماجرای قفس و کبوترها
را فهمیده ان سالها اکثر پشت بام ها کاگلی بودند و ان روز پدرم یک بنا اورده و با
او برای نشان دادن بام برای کاگل کردن روی بام رفته و قفس و کبوترها را دیده
کبوتر ها را از قفس بیرون کرده و کیش کرده چند تای که پر داشتند یعنی تخت
بودند پرواز کرده و بقیه که قیچی بوده را در یک گونی ریخته داده همان بنا برده و
قفس را هم روی بام شکسته و به کوچه پرت کرده
این توضیح را بدهم که وضع مالی پدرم خیلی خوب بود و از نظر پول تو جیبی من
و برادرانم هیچ مشکلی نداشته و به عناوین مختلف از پدر و مادر خود پول گرفته
و بقول معروف همیشه مایه دار بوده و اگر چند روز پول تو جیبی هایمان را جمع
کرده با ان پولها خیلی چیزها می شد خرید و به خاطر همین مسائل بوده که من
از نظر پولی هیچ مشگلی نداشته
چگونه به کبوتر دل بستم و شدم کبوتر باز
من از زمانی که خودم را شناختم و بیاد دارم در کودکی در منزلی نسبتا بزرگ که
دارای ده اطاق و حیاطی که یک حوض چهار گوش در کنار دیوار و یک درخت توت
بسیار تنومند که معلوم بود از زمانی که این منزل بنا شده بود این درخت هم متولد
گردیده داشتم رشد می کردم از اطاق های این منزل دو تای از انها در اختیار پدر و مادرم و دو تای از انها
هم در اختیار یکی از دایی هایم که هنوز ازدواج نکرده و در حدود بیست و پنج سال
سن داشت بود بقیه اطاقها هم در دست مستاجر بودند داییم در یکی از اطاقها زندگی و در یکی دیگر از اطاقها که در روی بام
کوچکی بود و از ان بام باید رد می شدی تا به بام بزرگ و اصلی ساختمان برسی
در حدود سی کبوتر ریخته و در گوشه همان بام کوچک یک گنجه یک متر در یک متر
کاگلی با یک دریچه بسیار کوچک که فقط سر و یک دست ادم داخل ان می شد
ساخته بود در داخل ان هم در حدود ده پانزده کبوتر بود و در اطاقی که ما زندگی
می کردیم پنجره ای بود که از ان بخوبی ان بام کوچک و گنجه کاگلی و اطاقکی
که دران داییم کبوتر ریخته بود دیده می شد و من از توی اطاق خودمان و از توی ان
پنجره هر موقع که انجا را نگاه می کردم می دیدم که داییم روی بام یک کاسه
کوچکی در دستش است و گهگاه از توی ان چیزی برداشته و می اندازد جلوی
کبوترهای که روی بام در حال گردش بودن و من خیلی کنجکاو بوده بدانم توی ان
کاسه کوچک چی هست که او گهگاه جلوی کبوترها می ریزد
در ان سال ها برای رفتن به روی بام در بیشتر خانه ها از نردبان چوبی استفاده
می کردند و بندرت خانه ای پیدا می شد که از پله های اجری برای رفتن به روی
پشت بام استفاده شود یک روز من از پله های نردبان بالا رفته و به روی بام که
رسیدم داییم داشت توی اطاقی که کبوتر ریخته بود کف انرا گچ و خاک
میکرد این گچ و خاک کردن را من بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم ان زمان نمی دانستم
با دیدن من لبخندی زده و به گوشه ای من را نشانده و کارش که تمام شد قدری
سر به سر من گذاشته بعد از توی ان گنجه گلی چند کبوتر با دست گرفته به سوی
اسمان پرت کرده بعد دوباره با دست چند کبوتر از همان گنجه در اورده و انداخته
به روی بام و بعد از گوشه بام از توی یک پاکت همان کاسه کوچک را در اورده با
دیدن ان کاسه حس کنجکاوی من تحریک شده از او پرسیدم این تو چیه که او
گفت غذای کبوترهاست بعد مقداری از انها را پاچیده جلوی کبوترها بعد من گفتم
بده یک خورده هم من بپاچم او هم کاسه دان را اورد جلوی من گرفته و من از توی
ان با دست کوچکم مقدار دان برداشته و پرت کردم جلوی کبوترها و این پاچیدن
دان سبب گشته تا به امروز که پنجاه سال از ان گذشته کاسه دان بدست بگیرم
و به کبوترها دان بدهم
خلاصه انروز کبوترهای پارکینگ بقدری گرما بر انها فشار اورد که در پایان بایک
ساعت کم یعنی کل ساعت انها شد چهار ساعت و پانزده دقیقه و روز هیجدهم
تیر که قرار بود حسین حاج اسدالله هوا کند ان دو نفری که از طرف حاج اصغر
برای پای اب و دان رفته بودند که یکی از انها الان در قید حیاط نیست به نام
منصور دراز تعریف می کرد که شب هیحدهم که ما روی پشت بام حسین حاج
اسدالله در جای خود دراز کشیده بودیم از ساعت یک نیمه شب هوا بقدری
خنک شد که ما مجبور شده لحاف بروی خود کشیده و ساعت چهار صبح هم
نیم ساعتی باران باریده و صبح که حسین حاج اسدالله کبوترها را هوا نموده
بقدری سریع مایه گیر شده و از چشم افتاده و در میان کبوترهای او یک کبوتر بوده که یک کتش
را می کشیده در حین پرواز کردن و هر روز قبل از روز گرو نهایتا نیم ساعت پریده و
می نشسته وان کبوتر در روز گرو بالای پنج ساعت پرش کرده
تا ساعت نه صبح تعداد چهل کبوتر بفاصله ده دقیقه نشسته و از ساعت نه تا
دوازده هم تعداد دویست کبوتر نشسته و تعداد پنجاه و شش کبوتر هم بعد از ظهر
نشسته و پنج کبوتر هم نیامده و با جمع کردن ساعت کل کبوتر های حسین
حاج اسدالله پنج ساعت و نیم شده و گرو برده را حاج اصغر با مشدی گری باخته
بعد از این گرو رحیم عیسی بالا از حاج اصغر و پارکینگ خدا حافظی نموده و تا
دو سال بعد کبوترها را اقا فری اب و دان داده ولی دیگر از روی بام پارکینگ کبوتری
به هوا نرفته تا اینکه یک روز حاج اصغر بی خبر از همه دوستان کبوترها را فروخته
به اکبر اروپایی در خیابان مولوی
الان در حدود بیست سال از ان روزها گذشته من و چند نفر از دوستان افسوس
از دست رفتن ان کبوترها را می خوریم و اگر حاج اصغر یک ندای کوچکی به من
داده بود راجب رد کردن کبوترها من خیلی بیشتر از پولی که از بابت فروش انها
گرفته بود را می دادم در صورتی که همه ما دوستان میدانیم که حاج اصغر برای
پول کبوترها را نفروخته و اصلا به این پولها احتیاجی نداشته بلکه از این حرفه و
بعضی از ادمهای این صنف خسته و گریزان گشته بود
در ضمن بعضی از دوستان راجب جا و مکان اقای اصغر سماور ساز از من خواسته
بودند که باید به عرضشان برسانم که اصغر اقا در ته خیابان شهباز جنوبی پایین تر
از تیر دوقلو کبوتر بازی می کردند
و اقای عبدالله دبیر هم در خیابان اختیاریه کبوتر بازی می کردند
اینجانب تا به امروز و به این سن که رسیدم تا به حال یک دانه کبوتر نفروخته ام
و از این افراد زیاد هستند که از نام های جعلی استفاده می کنند
باز یک سری عکس از کبوترها را در هفته اینده به معرص دید شما
دوستان قرار خواهم داد با تشکر حمید
تمام این صحبت ها را کرده تا این که برسیم به افراد تازه بدوران رسیده که اسم
خودشان را گذاشته کبوتر باز و بهتر است به انها بگوییم کفتر باز یا غریب گیر
نه عشق باز الانه هر کبوتر باز گرو بند تعداد کم تا ان گرو بند تعداد بالا از یک جفت
نرو ماده دهن خورده تا بیست سی جفت کبوتر دهن خورده دارد و بعضی از انها
کبوترانی دارند خودکار یعنی بعد از نرم شدن کت و کولشان اتو ماتیک وار رفته
و هر ساعتی که در حد توانشان هست پریده و ساعت خود را پر کرده و بعضی
از کبوتران هستند که با چند روز یا چند ماه خوابیدن گوشت به خود گرفته وچاق
شده که باید صاحب و یا مربی انها روی انها کار کرده تا ساز شده و ان وقت رفته
ساعت پرش واقعی خود را اورده در اینجا باید کبوتر باز هر چه در چنته دارد
رو کند و تمام کبوترهایش را با هم هماهنگ کند تا در روز گروی خود ساعت
دلخواهش را بدست بیاورد اما امروزه کسانی قدم در این راه بسیار دشوار کبوتر
بازی گذارده اند که دارای پول و ثروت بوده و با پول خود به اسانی زحمت چندین
ساله بعضی از کبوتر بازان را خریده و بدون رنج و مشقت صاحب کبوتران بسیار
خوب با پرش عالی می شوند که این موضوع از نظر بنده هیچ عیب و ایرادی
نداشته ولی و یک امای خیلی بزرگ اینجا بوجود می اید که ان شخص سینه
سوخته که سالیان سال زحمت کشیده و در زیر افتاب داغ تیر ماه ها یا سرمای
استخوان سوز زمستانها کبوترانی دهن خورده درست کرده ولی بعلت احتیاج
حاضر شده زحمات سالهای عمر از دست رفته خود رابفروشد و ان خریدار تازه
بدوران رسیده نباید احترام او را نگه داشته و یا نباید دستهای او را بوسیده و از
زحمات او قدردانی کند و اینرا هم باید یاد اوری کنم که در این دوره و در این زمانه
کسانی هم هستند که وضع مالی خیلی خوبی هم دارند و اقدام به فروش کبوتر
و جوجه کبوتر می نمایند که باز از نظر بنده هیچ عیب و ایرادی نداشته و ندارد
روی سخن من با ان تعداد افراد بی ملاحظه و بی ادبانی است که فکر می کنند
چون پول دارند و چون کبوتر بسیار داشته و چون جا و مکان خوبی داشته و چون
امکانات زیادی در این زمینه ها داشته و چون یک سری ادمهای پاچه خوار دورو
برشان است این را حق خود دانسته که با وجود بودن افراد پیشکسوت در یک
محیطی بالای منبر رفته سخنانی ایرادنمایند و نام بزرگانی را با اسم کوچک صدا
زدن و ایراد از کسانی گرفتن که به اندازه سن او سابقه بستن گرو دارند و یا
در جمعی که برای تماشای بستن قرارداد امده اند حریف مقابل را کوچک شمرده
و یا صدا را در گلو انداخته با غرور صحبت کردن و یا در مکان حریف مقابل با بودن
سه چهار نفر دوروبرش ادای طیب خان یا حسین اقا را در اوردن و هزاران بی
جنبه بودن های دیگر و اما این قسم ادمها فکر کرده نه نه یقین پیدا کرده که اسمی
شده و همه جا از انها به گردن کلفتی یاد می کنند و خودشان به خودشان
افتخار می کنند و باز در اینجا به انها گوشزد می کنم که این مردم هستند که
باید به ادم نمره و امتیاز بدهند نه ان ده پانزده نفر دور و بری های پاچه خوار
در پایان امید وارم اینگونه اشخاص از من و حرف های من دلگیر و ناراحت نشده
بلکه پند بگیرند که سرلوحه انسانیت ادب است ادب
با تشکر از همه کبوتر باز های با ادب
حرف های رک و بی رو دربایستی با بعضیها
ما ادم ها در طی سال های عمر خود با افرادی اشنا گشته و حتی دوست بوده
که پاچه خوار و یا به قولی دو رو یا بلکه صد رو بوده و برای اینکه خود را نزد افرادی
که برایشان استفاده دارند شیرین کرده انقدر از او تعریف های نا حق کرده و
انقدر ان طرف را باد کرده و اب و تاب به شاخه های خشک شده انها داده که خود
ان اشخاص باورشان شده راستی راستی کسی هستند و این تعریف های پوشالی
از انها را حق خود دانسته با مانورهای بادکنکی خود می خواهند خود را مطرح کرده
حال یا با داشتن کبوتر های خوب و یا با پول و ثروت زیاد و یا با ولخرجی های زیاد
و یا با داشتن افرادی که همیشه در وصف مشدی گری های دروغین انها بوق در
کرنا کرده و مدیحه سرایی نموده و البته
با داشتن این افراد در دور و بر خود که از هر رسانه تبلیغاتی قویتر بوده چند صباحی
سر زبان ها افتاده در ادامه راجب این ادمها صحبت خواهم کرد و اما
در زمان گذشته یعنی سی چهل سال پیش با بودن افراد سینه سوخته و مو سفید
کرده در صنف کبوتر بازها افراد کوجکتر یا کسانی که تازه کبوتر بازی را شروع
کرده در محضر این بزرگترها بخود این اجازه را نمی دادند که از کبوتر و یا کبوتر بازی حرفی
زده و یا اظهار نظری بکنند چه رسد به انکه در مقابل انها از بستن گرو صحبتی
کرده باشند و هر کس به اندازه سن و سالش و به اندازه سالهای کبوتر بازیش
حریف دلخواه و هم سطح خود را پیدا نموده و راجب بستن گرو حرفی زده و در نهایت قراردادی
نوشته و گرویی بسته می شد
و باز ان سال ها هیچکس پایش را از گلیمش درازتر نکرده و اگر گرویی می بستند
به حریف مقابل و داورها و به فتوای انها احترام گذاشته و حرفی روی حرف انها نزده
حتی اگر به ضرر خودشان می بوده و باز ووووووو ولی الان در این زمان چی
در بعضی از وبلاگ های دوستان یک سری نوشته می خوانم که درس اموزش
کبوتر بازی داده ولی یک سری گفته های غلط و اگر این درسها برای نظر شخصی
خودشان باشد ایرادی ندارد ولی انها این گفته های خود را به نمایش عمومی
گذاشته و برای درس دادن به اعضای این صنف در حالی که این اموزش ها توهینی
است به تمام این عشق بازها از ان قدیمی ها و مو سفید کردها تا ان جوانانی
که تازه پا در این راه دشوار گذاشته یعنی عاشق عشق بازی با کبوتر هستند
بعضی از بینندگان و دوستان با دیدن عکس های کبوتر ها از من راجب خال انها
سوال نموده که باید به عرضشان برسانم که کبوتر های قهوه خانه همانطور که
قبلا عنوان کردم دارای چهار سو و چهار خال هستند کله دم سبز کله خالدار
ماه رو و کله دم قهوه ای در طول سالیان دراز که با این کبوتر ها سر و کار داشته
و ما چند نفری هستیم که از انها شنا خت کاملی پیدا کرده و با تن هم کردن از
جوجه های انها در این سالها به نتیجه خوبی دست یافته ایم در ضمن اینرا باید
عنوان کنم که بیشتر دوستان عشق باز و گرو بند دنبال کبوتری هستند که پرش با
ساعت بالا را دارا باشند رنگ و خال کبوتر برایشان فرق نمی کند منهم کبوتر پرش
بالا با انواع خالها را دوست دارم ولی چونکه کبوتر های قهوه خانه دارای همین چهار
خال هستند و منهم علاقه وافری نسبت به انها دارم تک و توک از دیگر نزادها و
خالهای دیگر کبوتر نگهداری میکنم که ان هم باید همه رقم امتحان پس داده باشند
در عکسهایی که در وبلاگ گذارده ام یک جفت قرمزی هست که جوجه های انها
هم از نظر سو و هم از نظر پرش منرا راضی کرده همانطور ان سه چهار رنگ و خال
دیگر در عکسها اما ان کبوتر دستپر قوچی هم از دم سبزها است و یک سری از
کله دم سبز ها و کله دم قهوه ای ها هستند که بنا به دلایلی از انها عکس نگرفته
یکی از دوستان پرسیده است راجب کبوتر دهن خورده چیست که باید بگویم خب
همه کبوتر بازها دوست داشته کبوتر های دهن خورده داشته و من هم از این قایده
مستسنا نبوده و دارای کبوترانی هستم که فکر می کنم دهن خورده باشند و باز
پرسیده بودند که فاکتورهای من برای تن کردن کبوتر چیست در جواب باید بگویم که
چونکه من از همین چهار سو کبوتر جوجه کشی می کنم چند تایی از دم سبزها را
با کله دم قهوه ای ها تن می کنم و بقیه را همرنگ و هم خال و کبوتر پر بازی را با
کم بازی و کبوتر نرم پر را با کبوتر تیز و کبوتر بی بازی را با کبوتر بازی دار تنهم
می کنم و یک سری هم کبوترهای تیز را با هم تن میکنم
و رنگ چشم کبوتر هیچ تاثیری در تنهم کردن ندارد ولی چون من از کبوتر
چشم زرد بیشتر خوشم می اید کبوترهای با فاکتور بالا را در حد امکان چشم
زرد تنهم می کنم
در پایان امیدوارم با نوشته هایم جواب دوستان را تا حدودی داده باشم
سلامت و تندرست باشید
و باز در بعضی از این وبلاگ ها خوانده ام که یک سری از این کبوتر بازها را هم
ردیف بزرگانی همچون شادروان محمود اهنگر و دیگر استادان این رشته در گذشته
دانسته و با وقاحت کامل و بیشرمانه ای انان را بزرگان این رشته در پنجاه سال اخیر
دانسته و معرفی نموده که من و امثال منی که در حدود پنجاه سال در این رشته
که از کبوتر نگهداری می کنیم و با نام خیلی از این سینه سوخته ها و این
بزرگان و این اساتید اشنا بوده
خدا را شاهد می گیرم که حتی یکبار نام انها را نشنیده و با دیدن نام انها در
لیست اساتید و نام اوران این رشته تعجب بسیار نموده و حیران گشته
و در اینجا صحبتم با این قسم از این وبلاگ نویسان است که شماها با چه جرعتی
اسامی انها را در لیست اساتید نوشته و ایا غیر از این است که با بردن نام
انها می خواهید به الاف علوفی رسیده و یک استکان چای مجانی نوشیده
و جایی در نزد انان داشته باشید و من این نکته را غیر ممکن نمی دانم و به
این افراد نامی جز پاچه خوار نمی توانم بدهم و به انها می گویم که نان بازوان
خود را بخورید شما و امثال شماها باعث می شوید که به ایندگان و تمام کسانی
که جدیدا وارد این عرصه شده ظلم بزرگی وارد شود و انهم با نام بردن از این طبلهای
تو خالی و اگر برای خالی نماندن وبلاگتان اسامی این افراد را برده پیشنهاد می کنم
با کپی کردن مطلب های وبلاگ های فعال و با صلابت وبلاگتان را پر کنید چون
شرف اینکار با ارزشتر است
زمانی که من در فیروز بهرام با علی گردن شریک شده و کبوتر بازی می کردیم
هر هفته جمعه ها و روزهای تعطیل افراد زیادی از دوستان سر به ما می زدند
در میان دوستان علی گردن شخصی بود که شغلش معلمی بود و از ساعت
اولیه صبح حتی قبل از امدن من و علی گردن در انجا حضور یافته و این فرد بقدری
مفت خور و پاچه خوار بود که نهایت نداشته و با داشتن سن بالای پنجاه و اینکه
با داشتن این سن و سال هنوز مجرد بوده و در طی این سه چهار سال که به
باغ می امد دریغ از یک جعبه شیرینی یک کیلویی برای خوانندگان عزیز توضیع
بدهم که سو تفاهم پیش نیاید می خواهم ذات این افراد را اشکار کنم او
همیشه موقع صرف نهار اولین نفری بوده که غذای خود را کشیده انهم دو پرس
دو پرس و در هر کاری دخالت داشته و از این به اون و از ان به این حرف برده
فقط به خاطر چابلوسی و تحویل گرفتنش توسط من و بخصوص علی گردن و از
این ادمها ده پانزده نفری دور و بر ما بوده و من در طی این سه چهار سال از
دست این قبل ادمها از کبوتر بازی متنفر شده و الان در حدود بیست سال از ان
روزها گذشته و بخاطر همین افراد دیگر در هیچ جمعی و هیچ مکانی حضور پیدا
نکرده و نخواهم کرد چونکه از این قبیل افراد هنوز که هنوزه وجود دارد بلکه بیشتر
هم شده و منهم با اینگونه افراد ابمان در یک جوی نمی رود
و باز در اینجا این توزیع را بدهم که من از رفت و امد نکردن با هیچکس نه اینستکه
خودم را مطرح کنم نه بخدا بلکه با دیدن این افراد حرص خورده و اعصابم داغون
می شود و به همین منظور می گو یم در هیچ مجلسی شرکت نمی کنم و
امیدوارم از گفتن این مطلب کسی رنجیده خاطر نشود انشالله
خود قرارده و خیلی از دوستان با دیدن عکس های کبوتران پرسیده اند که کبوتر
فروشی هم دارید باید به عرض این دوستان برسانم که بنده تا امروز کبوتری
نفروخته ام و کبوتری هم برای فروش ندارم و امیدوارم دوستان عزیز از گفتن این
کلمه که کبوتر فروشی ندارم ناراحت و دلگیر نشده باشند ولی بنده چند روز پیش
داشتم سایت اگهی دیوار را تماشا می کردم در چند اگهی دیدم کبوتر قهوه خانه
را برای فروش گذاشته که به عرض دوستداران کبوتر قهوه خانه برسانم من بعید
می دانم این کبوترها از جنس قهوه خانه بوده باشند و باز چند روز پیش دوست
خوبم اقا بهروز برایم پیغام داده بود که در پرنده فروشی های خیابان خلیج به اسم
من یک سری کبوتر برای فروش اورده که در اینجا بدوستان توصیه می کنم که
مواظب اینگونه افراد باشند و بدام انها گرفتار نشوند
با تشکر حمید